مكاسب محرمه/ مستثنيات اعيان نجسه و متنجسه
جلسه 19- در تاریخ ۲۳ آبان ۱۳۸۵
چکیده نکات
مستثنيات اعيان نجسه
اقسام کافر و نکاتی در باب ارتداد
احتمالات در معناي آيه « لا اکراه في الدين »
سفارش استاد به مقارنه ميان احکام
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
مستثنيات اعيان نجسه
مرحوم شيخ انصارى(اعلى الله مقامه الشريف) بعد از اين كه بحث اعيان نجسه و متنجسه را عنوان فرمودند و حكم اينها را بيان كردند، میفرمايند «و اما المستثنى من الاعيان المتقدمه فهى اربعة تذكر فى مسائل أربع» میفرمايند از حرمت بيع اعيان نجسه و متنجسه، چهار مورد استثنا میشود، كه بعضي از اين چهار مورد را در سال گذشته به مناسبت بحث كرديم و آن مواردى را كه ما قبلاً ذكر نكرديم اينجا بيان میكنيم.مورد اول : بيع عبد کافر
اولين موردى كه استثناء کرده اند بيع مملوك كافر است. يكى از اعيان نجسه در فقه ما كافر است، حال مىفرمايند اگر يك عبدى، كافرباشد بيع او صحيح است.اقسام کافر
يك تقسيمى كه در فقه براى «كافر» ذكر مى كنند اين است كه کافر يا كافر اصلى داريم و يا كافر بالعرض، كافر اصلى كسى است كه پدر و مادرش كافر بودهاند و خودش هم كه به سن بلوغ رسيده كافر است و تا آخر هم كافر مي ماند در مقابل، كافر عرضى و بالعرض هست، يعنى كسى كه مسلمان بوده و بعداً كافر شده است كه از آن به مرتد تعبير مى كنيم.مرتد دو قسم است:
مرتد فطرى و مرتد ملّي . مرتد فطرى كسى است كه قبلاً مسلمان بوده و محكوم به اسلام بوده است و ابوينش يا احد الابوينش مسلمان بودند اين هم محكوم به اسلام بوده، لکن ارتد عن فطرة و كافرشده است، اين مرتد فطرى است. و مرتد ملى كسى است كه از اول على ملة الكفر به دنيا آمده، منتها بعد مسلمان شده، و مجدداً از اسلام به همان حالت كفر برگشته.اين اقسامى كه در فقه براى كافر مطرح میكنند. ميان احكام مرتد، چه مرتد فطرى و چه ملى از نظر اين كه مرتد مرد باشد يا زن باشد فرق وجود دارد؛ اگر مرتد فطرى باشد و مرد هم باشد؛ اينجا قتلش واجب است و اموالش به ارث برده میشود و همان آن بين او و زوجهاش بايد تفريق شود و زوجهاش حكم زنى دارد كه شوهرش فوت شده است و از همان زمانى كه اين مرد ارتداد پيداكرده است اين زن بايد عده وفات نگهدارد. اما اگر زن باشد؛ زن را حبس میكنند كه يا توبه كند و يا بميرد. در صورتى كه مرتد ملى باشد؛ آنجا بلا فاصله قتلش واجب نيست، بلکه به او مهلت میدهند - كه در اين زمان مهلت، مقدارى اختلاف است - به او مهلت داده میشود كه يا توبه كند و يا اين كه كشته شود. اين احكام اجمالى است كه براى كافر و مرتد در فقه خودمان داريم.
نکاتي در باب ارتداد
چند نكته در اينجا وجود دارد؛ يك نكته اين است كه اگر كسى مرتد شود و ارتدادش را اظهار نكند كسى كارش ندارد، يعنى اگر كسى نعوذبالله در ذهن خودش و در فكر خودش از دين اسلام برگشت و يا يكى از ضروريات را انكار كرد و اين شخص هيچ اظهار نكرد و به ديگران اعلام نکرد كه من ارتداد پيدا كردم، اينجا حكمى براي او مترتب نمیشود. و حتى اگر ديگرى علم به اين معنا پيدا كرده است كه اين شخص باطناً بر گشته است و مرتد شده است اما هيچ اظهار نمیكند، اينجا حق ندارد حكمى را بر او مترتب كند و بگويد من باطناً میدانم اين آدمى است كه از فطرت اسلامي بر گشته و من بايد او را بقتل برسانم.بنابر اين اولين نكته در باب ارتداد اين است كه ارتداد خودش را اظهار كنند.
نكته دوم اين است كه آيه شريفه «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ» مربوط به يك امر باطنى است و كاملاً مجراي اينها باهم فرق میكند. ارتداد يك امر انشائى ظاهرى اظهارى است، ولي «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ» يك امر باطنى است. يعنى اگر ماهيت دين طورى است كه قابليت اكراه را ندارد، اعتقاد يك امرى نيست كه با اكراه به كسى تزريق كرد يا با اكراه از كسى سلب كرد. اگر «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ» را اينطور معنا كنيم که خداوند میفرمايند در دين اكراهى نيست، به اين معنا كه هر كس هر دينى را میخواهد اختيار كند، در دين اكراه نيست، اگر خواستيد دين اسلام را اختيار كنيد، يا دين يهود را اختيار كنيد، يا دين مسيحيت را اختيار كنيد، اگر آيه را اينطور معنا كنيم آن وقت با اين مطلبى كه در باب ارتداد و احكامى كه درباب ارتداد آمده است سازگارى ندارد.
مگر اين كه بگوييم اين احكام درباب ارتداد متأخر از اين آيه نازل شده و اين احكام، ناسخ اين آيه شريفه باشد، که آنگاه بايد بحث کرد که اصلاً در قرآن نسخ داريم يا نداريم، كه در اصول يك بحث مفصلى هست كه برخى ازبزرگان قايل هستند كه ما اساساً در قرآن نسخ نداريم.
احتمالات در معناي آيه «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ»
در اين آيه شريفه احتمالاتى است؛ يك احتمال اينکه «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ» يعنى اين كه كدام دين را بخواهيد اختيار كنيد اكراهى و فرقى نيست، هر دينى را بخواهيد بپذيريد مانعى ندارد. اگر كسى اين آيه شريفه را اينطور معنا كند اولاً اين معنا با صريح آيات ديگر قرآن كه «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ» وآياتى كه میفرمايند اگر كسى غير از اسلام را تبعيت و اختيار كند «لم يقبل منه» از او قبول نمیشود، سازگارى ندارد.ثانياً نياز به تقدير دارد و چند تقدير بايد بگيريم، بايد «فِي الدِّينِ» را «فى اختيار أىّ دين» تقدير گرفته شود، «اكراه» را بايد بمعناى ظاهرى خودش معنا نكنيم، بلکه اينطور معنا كنيم «لا فرق فى اختيار اى دين من الاديان» که اين يك معنايى است كه نه با ظاهر آيه سازگارى دارد و نياز به تقدير فراوان دارد و با آيات متعدد ديگر قرآن هم سازگارى ندارد. حالا بر فرضى كه اين معنا را بپذيريم باز احکام ارتداد را رد نمیكند، براى اين كه كسانى كه قايل هستند نسخ در قرآن واقع شده است میگويند آن احكامى كه در باره ارتداد آمده است مثلاً در مدينه نازل شده است و آيه «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ» در مكه نازل شده است، متأخر میتواند ناسخ براى متقدم باشد. پس اين معنا اين مراحل را نياز دارد.
معناي دوم در آيه
اما معناى دوم اين است كه «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ» يعنى خود دين اكراه بردار نيست، يعنى دين يك حقيقتى دارد كه مثل يك فعل خارجى نيست كه قابليت تعلق اكراه و اجبار باشد. پس چيست؟ «قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ» ادامه آيه، همين «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ» را معنا كرده است؛ میفرمايد رشد از غى روشن شد، وقتى رشد از غى معلم شد معنايش اين است كه انسان فطرتاً به طرف رشد میرود. ما نبايد «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ» را تنهايى معنا كنيم، بلکه با «قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ» معنا واضح مي شود - مثل اين كه بگوييم دوتا اتاق است که انسان در ابتدا نمیداند كدام اتاق روشن است و كدام تاريك است، اما بعد كه معلوم شد، و مشخص شد اين اتاق روشن و آن ديگرى تاريك است اينجا هيچكس ترديد نمیكند که اين اتاق قابل استفاده است و آنجا قابل استفاده نيست -.خداوند میفرمايند ما وقتى رشد را بيان كرديم، رشد، حقيقت اسلام است، حقيقت ايمان است، حقيقت خود خداوند و معادل همه چيزهاى است كه مربوط به هدايت انسان میشود. در اين «تبين» خيلى از نكات وجود دارد؛ از اين «تبين» استفاده میشود كه تا براي كسى واقعاً اسباب هدايت نباشد نمیتوانيم نسبت به او بگوئيم «تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ». بنابر اين ادامه آيه كه میفرمايد «قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ» يعنى رشد از غى كاملاً جداست. روشن است كه ديگر هيچ عاقلى طرف غى نمي رود، حالا اگر براي كسى رشد از غى روشن شد و مع ذلك مخالفت كرد، آيا اگر بگوييم اين از جهت عقلائى يك عقوبت خيلى شديد دارد اين اشكال دارد؟ باز آن مثال را عرض كنم؛ اگر يك اتاقى روشن است و پدر به بچهاش گفت اين اتاق روشن است و وسايل آماده، بنشين و درست را بخوان، اگر فرزند آن اتاق تاريك را انتخاب كند و از خواندن درس سر باز زند، عقلائيش اين است كه اين نياز به مذمت و عقاب دارد، در اينجا هم همينطور است .
شرطيت اظهار در ارتداد
كسى كه مرتد مى شود و اظهار مى كند، اين آدم فقط صرف يك تغيير اعتقاد نيست آن وقت اشكال كنيد كه مگر در اسلام آزادى وجود ندارد، بلى آزاد است اما چرا اظهار میكند؟ اين اظهار يعنى مخالفت عملى با دين، مخالفت رسمى با دين، مقابله با دين، يعنى اگر انسان خوب در واقعيت ارتداد دقت كند ارتداد ى كه اظهار شود مقابله با دين است. حالا اگر ارتدادى اظهار نشد حكمى بر او بار نمیشود، و حتي اگر كسى علم هم دارد كه اين شخص در باطن منكر يا مردد است، نمیتواند احكام ارتداد را بر او بار كند.همه كلام روى اين اظهار است، كسى كه اظهار میكند آيا حقيقتاً به مقابله با دين بر نمیگردد؟ ما در اسلام يك احكامى داريم مثل محارب، مفسد فى الارض، «من شهر سيفه لاخافة الناس» اگر كسى شمشيرش را در ملا عمومي در بياورد براى اين كه مردم را بترساند، اين از مصاديق محارب يا از مصاديق مفسد فى الارض است. «من شهر سيفه لاخافة الناس» اين حكم را دارد، چرا «من شهر صوته للمقابله مع الدين» اين حكم را نداشته باشد؟
كسى كه بخواهد ديني را آن هم دينى كه ما ادعا میكنيم كه سعادت بشر با اين است، نابود کند. دقت کنيد در همه اينها نكته وجود دارد، يعنى شما نقل كلام میكنيد كه آقا چرا حکم مقابله با دين قتل است؟ براى اين كه نتيجه مقابله با دين اين میشود که عده بسيار زيادى از مردم از اين هدايت محروم میشوند. اگر كسى بنشيند عليه اسلام حرف بزند اينطور نيست که فقط بگويد من اشكالات و شبهاتى كه در مورد اسلام است را مطرح میكنم، اين با اين حرفش سبب میشود كه عده زيادى از مسير هدايت خارج شوند، اين آدم را بايد چكار كنند؟ اين میشود يك ماده فساد که بايد او را به قتل رساند.
سفارش استاد به مقارنه ميان احکام
گاهى اوقات خوب است يك مقارنه بين احكام كنيم، با اين مقارنه انسان خيلى چيزها متوجه مي شود، مثلا در شبهاتى كه راجع به احكام زنان واقع شده است، شبهه هايى كه در ارث و ديه مطرح میكنند، میگوييم انسان هيچ وقت نمیتواند نسبت به يك حكم در يك مورد معين قضاوت كند، بلکه بايد مجموعه اين احكام را ببيند - فرض كنيد يك پدرى كه میخواهد به اولادش يك مقدار بخشش كند، چند چيز را به يك فرزندش میبخشد و چند چيز ديگر را به فرزند ديگر میبخشد، اينجا اگر بخواهند عدالت اين پدر را ببينند بايد ببينيد مجموعه آنچه كه به اينها بخشيده شده است چقدر است، نمیتواند اين بگويد تو خودكار را به او دادى كاغذ را به آن يكى دادى - در احكام اسلام بايد مجموعه احكام را ديد، ما براى اين كه بفهميم آيا واقعاً در نظر اسلام راجع به زنان عدالت رعايت شده است، بايد مجموعه احكام را ببينيم.اين دين مى گويد مهر بايد براى زن قرار داده شود، مقدار مهريه هم بايدبه رضايت زن باشد. بعد از اين كه مهر را قرار داده، به مجرد اين كه عقد ازدواج خوانده میشود زن مالك مهر است، همان آن میتواند مطالبه كند. از همان روز اول، اسلام به زن میگويد شما بصورت خيلى محترمانه در منزل بنشينيد مرد بايد مخارج تو را بدهد، نفقه تو را بدهد، همه نيازهاى تو را بايد بپردازد، میگويد زن اگر اولادى بياورد مي تواند براى شير دادن به آن اولاد از مرد اجرت طلب كند، میتواند براى كارهايي كه در منزل انجام میدهد اجرت طلب كند. اسلام اين همه امتياز براي زن قرار داده است.
از آن طرف هم اسلام میگويد اگر كسى مرد، به دختر نصف مرد ارث میرسد، مغرضان فقط اين را میبينند میگويند اين تبعيض است و خلاف عدالت است، اما اين همه مزايايى كه براي زن قرار داده شده است را نمي بينند . بر زن جهاد واجب نيست، البته اگر حمله شد زن و مرد فرقى ندارد و بر زن هم دفاع واجب است. نفقه اولاد اين زن بر عهده اين زن نيست، بلکه بر عهده مرد است كه مرد بايد بپردازد، عرض میكنم بايد مجموعه اين احكام را باهم در نظر گرفت، بعد بگوييم آيا درست است يا نيست.
در باب ارتداد هم مسأله اين است كه اسلام اين همه پيامبران را آورده است، اين همه زحمت براى اين دين كشيده شده است، مهمترين، كاملترين، جامعترين قرآن را آورده است، کتابي که «هدى للمتقين» است، براى هدايت بشر، همه اين راهها طى شده است، يعنى اگر كسى بخواهد انكار كند انكار واضحات كرده است، اين انكارش بخواهد به حد ارتداد اظهارى برسد میخواهد با دين مقابله كند با دين، و مقابله با دين نه به اين عنوان است كه شارع بگويد تو چرا با دين من مخالفت میكنى، بلکه يك اثر سوء آن اين است كه اين شخص با اين اشتباهي که خودش مي کند جلوى هدايت خيلىها را میگيرد. آيا اينجا عقل كه حاكم به استحقاق عقاب است - البته بعضىها میگويند حاكم به استحقاق عقاب، عقل نيست اما مشهور قايل هستند به اين كه حاكم به استحقاق عقاب عقل است - نمیگويد چنين آدمى را بايد اشد عقاب كرد؟
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
- مستثنيات اعيان نجسه
- بيع عبد کافر
- اقسام کافر
- کافر اصلی
- کافر بالعرض
- مرتد ملی
- مرتدفطری
- احکام کافر
- نکاتي در باب ارتداد
- اظهار ارتداد
- کتمان ارتداد
- توضیح آیه لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ
- احتمالات در معناي آيه لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ
- شرطيت اظهار در ارتداد
- مقارنه ميان احکام
- ثمره اظهار ارتداد
برچسب ها:
به توسعه ی کلیدواژه های دروس کمک کنید
چکیده نکات
مستثنيات اعيان نجسه
اقسام کافر و نکاتی در باب ارتداد
احتمالات در معناي آيه « لا اکراه في الدين »
سفارش استاد به مقارنه ميان احکام
نظر شما