بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
یادآوری1؛ شیخ انصاری: اخبار من بلغ ارشادی اند نه مولوی؛ بررسی اشکالات وارده به نظریه ایشان:
فرمايش مرحوم شيخ اعظم انصاري را ملاحظه فرموديد، مرحوم شيخ سعي و اصرار دارند بر اينكه اين اخبار «من بلغ» را به عنوان يك اخبار ارشادي قرار بدهند، و بگویند عنوان مولوي ندارد.یعنی «ارشاد إلي حكم العقل» است كه توضيحش را روز گذشته عرض كرديم.
بررسی اشکالات وارده بر نظر شیخ انصاری
اشکال اول از منظر مختار: حکم ارشادی، انشاء نیست بلکه اخبار از حکم عقل است حال اگر اخبار من بلغ نبودند آیا کسی می توانست بفهمد ثواب بر عملی که مولا هم نگفته باشد مترتب است؟
بر اين فرمايش شيخ اشكالاتي وارد شده و قبل از اينكه اشكالات ديگران را عرض كنيم اين اشكالي كه به ذهن ميآيد این است كه در مواردي كه يك امري عنوان ارشادي را دارد قرينه اي بر اين معنا و علامتش اين است كه اگر چنين امري هم نباشد عقل او را درك بكند؛
مثلا در باب «اطيعوا الله»، اگر امر به اطاعت خدا هم نباشد، عقل لزوم اطاعت شارع و مولا را درك ميكند و بعد كه اين امر صادر ميشود ميگوئيم اين عنوان ارشادي را دارد و در حقيقت قبلاً گفتيم حكم ارشادي، انشاء نيست بلكه اِخبار از حكم عقل است و يك عنوان إخباري را دارد.
حال آيا اين ملاك در ما نحن فيه وجود دارد؟ يعني اگر شارع و اگر اين روايات «من بلغ» نبودند، آیا كسي ميتوانست بفهمد كه اگر به انسان بگويند فلان عمل ثواب دارد و انسان انجام بدهد، اين ثواب برايش مترتب هست ولو اينكه مولا هم نگفته باشد.
تبیین اشکال اول: 1. در مورد «ثواب خاص» به تصریح شیخ اعظم، عقل عاجز از ادراک آن است. 2. در مورد «اصل ثواب» دو صورت دارد(بلوغ ثواب و انجام عمل بداعی وصول به ثواب) لذا نیاز به بررسی دارد.
اگر ما در اينجا ثواب خاص را اراده كنيم، ثواب خاص كه به تصريح مرحوم شيخ عقل عاجز از ادراك آن است، اگر در يك روايتي وارد بشود كه كسي كه فلان عمل را انجام بدهد ثواب چهل حج عمره دارد، اين را كه عقل عاجز از دركش آن است، پس ثواب خاص وضعش روشن است.
بيائيم در اصل ثواب؛ در اصل ثواب مرحوم شيخ فرمودند كه عقل ميگويد: اگر انسان يك فعلي را به «داعي مطلوبيّت للمولا» انجام بدهد، اين عقلاً استحقاق مدح دارد و عقلاً اين شخص استحقاق ثواب دارد؛ البته اگر فعل را انسان به داعيِ اصل مطلوبيّت براي مولا انجام بدهد.
بررسی اصل ثواب: مورد حکم عقل با مورد اخبار من بلغ فرق می کند؛ زیرا در حکم عقل، انسان عمل را به صرف مطلوبیت برای مولا انجام می دهد، اما در اخبار من بلغ انسان عمل را بواسطه «بلوغ ثواب» و «انجام عمل بخاطر وصول به ثواب» اتیان می کند.
خوب در اين روايات، همان طوري كه مرحوم شيخ استظهار كردند انجام عمل به داعيِ صدور يك روايت ضعيفه است. يعنی اگر اين روايت ضعيفه نبودند، انسان اين عمل را انجام نميداد و اگر اين خبر ضعيف نبود، انسان اين عمل را انجام نميداد. پس اين چنين نيست كه بگوئيم اگر اين خبر ضعيف هم نبود ميگفتيم انسان همين طور اگر يك فعلي را به قصد امتثال انجام بدهد عقلاً استحقاق ثواب دارد،
به عبارت ديگر: مورد حكم عقل با مورد اين اخبار «من بلغ» فرق دارد: مورد حكم عقل این است كه انسان به صرف اينكه اين مطلوبيّت براي مولا دارد آن را انجام بدهد. اما مورد اخبار «من بلغ»، شخص اين فعل را با دو عنوان انجام ميدهد: اول اینکه «بلغه أنّ له ثوابٌ» و دوم اینکه: «بداعي رسيدن به ثواب» هم انجام ميدهد،
پس فقط عنوان دوم نيست. اگر فقط عنوان دوم بود، ميگفتيم عقل هم همين را ميگويد، یعنی عقل می گوید اگر انسان يك فعلي را به رجاء مطلوبيت انجام داد استحقاق دارد. لذا در اخبار من بلغ دو تا عنوان وجود دارد: يكي «بلغه أنّ له ثوابٌ» و دوم: «فعله لأجل الوصول إلي الثواب».
بیان محل اشکال: «انجام عمل بخاطر وصول به ثواب» را عقل می فهمد لکن بلوغ ثواب(«بلغه أنّ له ثوابٌ») را عقل نمی فهمد و از آن بیگانه است
اين دو تا عنوان اينجا وجود دارد، -كه ما بعداً هم روي همين دو تا عنوان تكيه خواهيم كرد و نتايج ديگري هم خواهيم گرفت-، خوب اين عنوان دوم در حكم عقل هست اما عنوان اول، عقل در مورد آن چه ميفهمد؟ و چه بسا به عقل بگوئيم اگر يك خبر ضعيفي، و يك آدمي كه به حرفش نميشود اعتنا كرد، اگر آمد يك مطلبي را به ما گفت كه فلان عمل ثواب دارد، ما هم به استناد اينكه اين شخص اين حرف را زده و به قصد رسيدن به ثواب انجام بدهيم، عقل ميگويد نه؛ استناد به قول چنين شخصي اصلاً درست نيست.
بنابراين در فرض اينكه ما بگوئيم اين اخبار «من بلغ»، ظهور در ثواب خاص دارد، مسلماً عقل بيگانهي از اين معناست و ظاهر رواياتش هم همين است یعنی ظاهر روايات این است كه «كان أجر ذلك له»يعني اين ثواب مخصوص براي او هست، و عقل اين ثواب مخصوص را چه ميفهمد؟ و اگر «اصل ثواب» مراد باشد كه شيخ هم بيان فرمودند که «مؤكّدةٌ لحكم العقل».
اشکال اول: ما اشكالمان این است كه آن حكم عقلي كه اصل ثواب را مطرح ميكند، يك موضوع دارد و يك عنوان در موضوعش است و آن اين است كه «انجام العمل برجاء المطلوبية» اما مورد اخبار «من بلغ» اين نيست بلكه مورد اخبار «من بلغ» این است که بگوئيم ما اين فعل كه «بلغَه أنّه ذو ثوابٍ»، از يك طريق غير معتبر و بعلاوهي رسيدن به آن ثواب. بنابراين اين بيان شيخ با همين بياني كه ما عرض ميكنيم خدشهاش روشن ميشود.
نظر مختار: اگر اخبار من بلغ نبود عقل مفاد آنها را درک نمی کرد؛ پس ترديدي نيست كه شارع در اخبار من بلغ، «بعنوان أنّه شارعٌ» صحبت ميكند.
و در يك عبارت ساده به شيخ عرض ميكنيم كه:
اگر واقعاً اين اخبار «من بلغ» نبود، آیا عقل به راحتي مفاد اينها را درك ميكرد؟ يا اينكه درک نمی کرد؟ و حالا كه اين اخبار «من بلغ» آمد، انسان ميفهمد كه شارع يك راه جديدي را دارد و يك مطلب جديدی و يك مطلبي كه مربوط به خود شارع است را دارد بيان ميكند و ترديدي نيست كه شارع در اين روايات«بعنوان أنّه شارعٌ» دارد صحبت ميكند.
معیار مولوی و ارشادی بودن: 1. مولویت آنجایی است که «شارع بما أنّه شارعٌ و بما أنّه مولا» حکمی را بیان کند هر چند عقل هم همان حرف را بزند. 2. ارشادیت در جایی است که حکمی مطابق حکم عقل باشد و «شارع بما أنّه شارعٌ» حکمی را بیان نكند.
قبلاً ما گفتيم يكي از معيارهاي مولوي بودن و ارشادي بودن همين است كه مولوي آنجايي است كه «شارع بما أنّه شارعٌ و بما أنّه مولا» دارد حرف ميزند و لو همان حرف را عقل هم بزند یعنی اگر شارع بفرمايد «الظلم حرامٌ بما أنّه مولا»، اين را ميگوئيم عنوان مولوي را دارد و لو عقل هم ميگويد ظلم قبيح است، اما آنجايي كه «شارع بما أنّه شارعٌ» چنين دخالتي نميكند و حرفي نميزند، آنجا اگر مطابق با حكم عقل باشد، عنوان ارشادي را دارد، اين اشكال اول.
نکته اینکه:
اگر بيائيم بگوئيم كه اين درست همان انقياد عقلي است، ارشادي است و انقياد عقلي عنوان اطاعت حكمي را دارد، اما حالا ما ميتوانيم اينطور بگوئيم كه اطاعت حكمي دو مصداق دارد، يك مصداقش همان انقياد عقلي است و یک مصداق ديگرش هم این است که شارع ميگويد من اين را هم «بمنزلة الاطاعة» ميدانم، مثل اینکه شارع ميفرمايد: «من أدرك ركعةً فقد أدرك الوقت جميعاً» خوب در اینجا شارع آمده اين را «بمنزلة الاطاعة الحقيقيّة» قرار داده، اما از عنوان شرعي و مولوي خارج نميشود.
اطاعت حکمی دو مصداق دارد:1. انقیاد عقلی 2. شارع عملی را بمنزلة الاطاعه قرار دهد. به عبارت ديگر:
اطاعت حكمي دو مصداق دارد، يك مصداقش همان انقياد عقلي است و مصداق دیگرش هم آنجايي است كه شارع آمده يك فعل و عملي را «بمنزلة الاطاعة» قرار داده و امثال اين مطلب را در شرع زياد داريم كه شارع -يك فعلي كه بايد انجام ميشده در وقت خودش و در شرايط خودش-، فرموده حالا كه اين را نميتواني انجام بدهی، اين به منزلهي او باشد و از اين هم ميتوانيم تعبير به اطاعت حكمي كنيم.
نکته دیگر اینکه:
همانطوري كه خبر در مقام انشاء ميآيد؛ آمدن امر به صورت خبري هم داريم. یعنی به حسب ظاهر که امر و انشاء است منتها می گوییم به حسب الواقع اِخبار است و الا نميگوئيم به حسب ظاهر هم اِخبار است. اوامر ارشاديّه تماماً به حسب ظاهر، «امرٌ و انشاءٌ»، اما بحسب الواقع اِخبار از حكم عقل است.
و نکته دیگر اینکه:
شارع به عنوان مولا نميتواند در مثل «اطيعوا الله» اعمال مولويت بكند، اگر بخواهد اعمال مولويّت بكند معنايش اين ميشود؛ كسي كه نماز ميخواند دو تا حكم مولا را اطاعت ميكند، هم «اقيموا الصلاة» را اطاعت ميكند و هم «اطيعوا الله» را، و در هر عبادتي بايد بگوئيم شارع دو تا ثواب به او ميدهد، يكي براي نماز و يكي براي «اطيعوا الله»، يكي براي روزه و يكي براي «اطيعوا الله»، و هيچ كس ملتزم به اين نميشود.
اشکالات محقق مشکینی بر محقق انصاری
اشکال اول مشکینی: شیخ انصاری سه دلیل برای ارشادیت اخبار من بلغ و ترتب ثواب عقلی آن، بیان می کند: «تقیید عمل، به طلب ثواب موعود» و «تقیید عمل، به التماس قول نبی»، که اینها «انقیاد» است.
حالا بيائيم سراغ كلام مرحوم مشكيني در جلد چهارم حاشيه؛ مرحوم مشكيني، كلام شيخ را تجزيه كرده و ميفرمايد: شيخ سه دليل براي ارشادي بودن آورده كه خود همين به نظر ما با آن توضيحي كه ما در بحث ديروز و پريروز براي عبارت شيخ داديم اينها دليل شيخ نيست. اما مشكيني ميفرمايد: «دلیل اول»: شيخ «تقييد العملِ في بعض الأخبار بطلب الثواب الموعود»، اينكه در بعضي از اخبار ميفرمايد «فعمله طلب الثواب الموعود»؛
«دلیل دوم»: «تقيّده في البعض الآخر بإلتماس قول النبي»، در بعضي روايات ديگر آمده بود كه اگر كسي عمل را به جهت قول نبي انجام بدهد.
بعد ميگويد «وجه الاستدلال، أنّ العمل الماتي به بداعي الثواب أو التماس قول النبي انقيادٌ» یعنی عمل، اگر به داعيِ ثواب يا قول نبي باشد انقياد است «و لا يكشفُ ترتّب الثواب عن أمرٍ في البين»، یعنی ترتب ثواب از يك استحبابي كاشفيّت ندارد و ترتّب ثواب از يك حكم مولويِ مستحبّي كاشفيت ندارد چون «لأنّ ترتّب الثواب عليه عقليٌ»، یعنی كسي كه فعل را به طلب ثواب انجام بدهد و يا به طلب قول نبي انجام بدهد، ترتّب ثواب در آن عقلي است، مشکینی اين را به عنوان كلام شيخ بيان ميكند.
مناقشه بر اشکال محقق مشکینی: برخلاف مشکینی اساس استدلال شيخ، براي ارشادي بودن اينها نيست بلکه دلیل شیخ در مقام اصل ثواب بودن اخبار من بلغ و یا در مقام ثواب خاص بودن آنهاست و شما اين را بگذاريد كنار آن توضيحي كه ما از عبارت مرحوم شيخ داديم، این مطلب درست است که شيخ مسئلهي اينكه اين فعل «مقيّداً بطلب الثواب» موضوع در اين روايات است، شيخ فرمود اين روايات ظهور در همين دارد یعنی روايات ظهور در اين دارد كه خود «فعل بما هو فعل»موضوعي نيست براي چيزي، بلکه آن چیزی كه موضوع است، فعل به عنوان اينكه به طلب ثواب انجام داده بشود. منتهي اينها در ارشادي بودن، دخالت مهم ندارد و آنكه دخالت مهم دارد؛ شيخ فرمود «وحينئذ» حینئذ يعني متفرع بر همين دو تا مطلبي كه الآن مرحوم مشكيني بيان كردند، فرمود: اگر اين روايات در مقام بيان «اصل ثواب» است، «فهي مؤكّدةٌ لحكم العقل»، اگر در مقام بيان «ثواب خاص» است؛ آن بيان ديگر را براي ارشادي بودن ذكر كردند كه ديروز توضيح داديم. پس اينها در مقدمهي استدلال هست اما اساس استدلال شيخ براي ارشادي بودن اين نيست.
تبیین اشکال محقق مشکینی: شیخ از راه انقیاد وارد شده است، در حالیکه انقیاد فعلی قلبی و جوانحی است نه فعلی ظاهری و جوارحی!
حالا مرحوم مشكيني بعد از اينكه استدلال و وجه استدلال را ذكر ميكنند، مي فرمايد:
شيخ ميخواهد از راه «انقياد» وارد شود-این اشکال مشکینی است- در حالي كه انقياد فعل قلبي است و انقياد فعل ظاهري و جوارحي نيست بلکه فعل جوانحي و فعل قلبي است یعنی اگر انسان در قلبش ارادهي موافقيت خدا را داشته باشد اين ميشود انقياد. حالا آن فعل ظاهريش هر چه ميخواهد باشد و آنچه كه در انقياد دخالت دارد همين فعل قلبي و ارادهي موافقت قلبيّه است
و همين جا مرحوم مشكيني در حاشيهي كفايه ميفرمايد: مرحوم آخوند هم كه آمده مسئلهي انقياد را مطرح كرده، ما قبول نداريم، زیرا اصلاً انقياد كاري به فعل خارجي ندارد، بلکه انقياد مربوط به همان فعل قلبي و فعل جوانحي است، اين اشكال اول ايشان است.
مناقشه بر اشکال اول محقق مشکینی: انقياد مسلّماً یک امر قلبی محض نيست، بلكه انجام عملی در خارج- اگر چه فعل واقعاً هم واجب نباشد- به قصد موافقت الهی و مطلوبیت للمولا انقیاد است.
همين جا اين اشكال را بررسي كنيم؛ آيا انقياد مربوط به عمل است؟ يا مربوط به قلب است؟ يا هر دو در آن دخالت دارد؟
روشن است كه اگر كسي فقط ارادهي موافقت كند، مثلاً شارع بر او نماز را واجب كرده ولی اين شخص بگويد كه من قلباً ميخواهم انجام بدهم اما عملاً حالش را ندارم، و صرفا قلباً انجام ميدهم. آيا مجرّد همين را ميشود گفت انقياد؟ پس انقياد مسلّم منحصر در ارادهي موافقت قلبيّه نيست، بلكه اگر انسان بيايد يك فعلي را در عالم خارج انجام بدهد آنهم به قصد موافقت خداي تبارك و تعالي و به قصد مطلوبيّت و اين فعل واقعاً هم واجب نباشد ؛ به آن انقياد ميگوئيم.
به عبارت ديگر: انقياد قسيم اطاعت است، زیرا اطاعت در آنجايي است كه يك واجب حقيقي باشد، يا يك مستحبّ حقيقي باشد و انسان بيايد در عالم خارج هم، به قصد همان امري كه مولا به عنوان امر وجوبي يا استحبابي فرموده انجام بدهد، اين ميشود اطاعت. اما اگر انسان آمد يك عمل خارجي را انجام داد البته به قصد موافقت با شارع و خيال ميكرده اين واجب است، آمد انجام داد ولی بعد معلوم شد كه واجب نبوده، در اينجا اطاعت نيست، چون اطاعت آنجايي است كه يك وجوب حقيقي در كار باشد و يك تكليفي در كار باشد در اینجا به آن ميگوئيم اين انقياد است، يعني اين عبد در نزد عقل به عنوان يك عبد مُنقاد و عبدي كه تسليم مولاي خودش هست شمرده ميشود و به اعتبار همين انقياد استحقاق براي ثواب را دارد. پس انقياد را ما نميتوانيم بگوئيم که يك امر قلبيِ محض است، اين اشكالي كه بر اين قسمت از فرمايش مشكيني است.
اشکال دوم مشکینی: ارشادیت را در برخی از اخبار من بلغ قبول می کنیم، نه همه آنها؛ زیرا این اخبار دو دسته اند: 1. برخی حمل بر انقیاد می شود یعنی عنوان ارشادی دارند 2. برخی همچون صحیحه هشام را نمی توان بر انقیاد حمل کرد یعنی عنوان مولوی دارند.
بعد مشكيني در اشكال دوم؛ در قديم كه كفايه را ميخواندند واقعاً هم استاد مقيّد بود كه نكاتي را از حاشيهي مرحوم مشكيني ذكر بكند چون ايشان هم شاگرد مرحوم آخوند بوده و هم شاگرد مرحوم قوچاني كه قوچاني هم از شاگردان درجه اول آخوند بوده و گاهي اوقات در حواشيِ مشكيني او ميگويد مرحوم آخوند در مجلس درس اين اشكال را كرد كه اصلاً آن اشكال نه در متن كفايه است و نه در جاهاي ديگر است. لذا قبلاً خيلي مقيّد بودند كه بعضي از نكات مهم حاشيهي مشكيني را ذكر ميكردند، اصلاً كفايه كه چاپ شد با حاشيهي مشكيني و قوچاني چاپ شد، در آن اول و در آن بدو امر. اما حالا متأسفانه ديگر خود متن كفايه را هم دارند ملخّص ميكنند و آن قدر ملخص می کنند تا اينكه به جايي برسد که به قول يك آقايي، از اصول حتی «الفش» هم باقي نماند!!!؟.
اشكال دوم: مرحوم مشكيني اين است كه ميفرمايد: «إنّه علي تقديره لا منافات بين ترتبه علي الانقياد في دليلٍ غير كاشفٍ عن الأمر و بين ترتّبه في دليلٍ آخر علي ذات العمل بعنوانه الأولي الكاشف عن الأمر كالصحيحة علي مختار المصنف» مشکینی ميفرمايد اين اخبار «من بلغ» دو دسته است.
ممكن است كه در بعضي از اينها روي عنوان انقياد بيايد، يعني بعضي از اينها بگويد كه«من بلغه شيءٌ من الثواب ففعَله» ی «فعمله» «طلب قول النبي»، يا «طلب ثواب الموعود». در بعضي از اين روايات اين قيد را دارند كه اين روايات را ميگوئيم حمل به انقياد ميكنيم.
اما در بعضي از اين روايات اين قيد وجود ندارد مثل همان صحيحهي هشام. در صحيحه ي هشام همين بود كه الآن به آن اشاره كرديم؛ در اين صحيحه دارد که: «من بلغه عن النبي(ص) شيءٌ من الثواب فعمله كان أجر ذلك له»، در اینجا بعد از اين «فعمله» ديگر این جمله را ندارد که «فعمله طلب الثواب» يا «طلب قول النبي»، امثال اينها را ندارد. در اینجا مشكيني ميفرمايد جناب شيخ اين روایات را بايد چكار كنيم؟ اين روايات كه قيد «طلب الثواب» يا «طلب قول النبي» ندارد؛ به عبارت ديگر مشکینی ميگويد ما اگر حرف شما را به عنوان ارشادی قبول كنيم آن را در برخي از روايات، قبول ميكنيم اما در برخي از روایات ديگر آن را قبول نداريم.
مناقشه بر اشکال دوم محقق مشکینی؛ مساله مطلق و مقید در این روایات جاری نیست چون هر دو دسته مثبتین است و وحدت سیاق این روایات اقتضا می کند که یا تمامی اخبار من بلغ مولوی باشند و یا تماما ارشادی.
شما اگر بيائيد بگوئيد جناب آقای مشكيني آن روايات مطلق است و اين روايات مقيّد است، اولاً: اين روايات مثبتين هستند و اطلاق و تقييد در مثبتين راه ندارد!. زیرا بین مثبتین تنافي وجود ندارد. و آنجايي كه تنافي وجود دارد مطلق را حمل بر مقيّد ميكنند.
اما اين صحيحهي هشام ميگويد «فعملَه» و آن روايت هم ميگويد «فعملَه طلب الثواب»، پس اينها مثبتين هستند، اين اولاً. ثانياً: مسئلهي اطلاق و تقييد برخي قائلند فقط در روايات لزومي و الزامي جريان دارد و در مستحبّات و اينها ديگر مجالي براي اطلاق و تقييد نيست كه البته به نظر ما اين حرف درستي نيست، اما بعضي اين نظر را دارند و ميگويند در باب مستحبّات اینجا اينطور نيست كه بگوئيم یعنی اگر يك روايت آمده باشد و گفته باشد «النظر إلي الكعبة مستحبٌ» و يك روايت ديگر نیز بگويد «النظر إلي استار الكعبة مستحب»، خوب بگوئيم اين مقيّد به پرده شده و آن مقيّد نشده.پس حمل ميكنيم مطلق را بر مقيّد!!!.
نه؛ در باب مستحبات حمل مطلق بر مقيّد راه ندارد. و البته عرض كردم وجه صحيحش همين است كه در مثبتين مسئلهي مطلق و مقيد نيست.
نکته اینکه:
اگر گفتيم تنافي وجود ندارد معنايش این است كه اين ثواب را به او ميدهند، حالا اگر به طلب ثواب باشد بهتر ميشود و حيثيت تقييديه در مورد خودش است و الا نه اينكه بيايد روايات ديگر را تقييد بزند. ممكن است بگوئيم درجهي بالاتري از ثواب آنجايي است كه طلب الثواب باشد، اما آنجايي كه طلب الثواب نباشد «كان أجر ذلك له» وجود دارد چون تنافي وجود ندارد.
حالا آيا اين فرمايش مرحوم مشكيني درست است يا نه؟ یعنی آيا ميتوانيم بگوئيم كه در اينجا اين روايات «من بلغ» كه سياق واحد دارند بگوییم برخي از آنها عنوان مولوي دارد؟ مثل همين صحيحهي هشام بن سالم، اما برخي را بگوئيم عنوان ارشادي را دارد؟
ببینید ما غير از مسئلهي مطلق و مقيّد كه قبول داريم چون اینجا مثبتین اند پس جریان ندارد؛ پس اين روايات وحدت سياقش اقتضا ميكند يا همهاش مولوي باشد يا همهاش ارشادي باشد. ما در رواياتي كه سياق واحد دارد بخواهيم بگوئيم بعضيهايش ارشادي و بعضي هم مولوي است، اين با وحدت سياق سازگاري ندارد و لسان اين روايات يا همهاش را بايد بگوئيم عنوان ارشادي دارد و يا همهاش را بايد بگوئيم عنوان مولوي دارد، اين هم اشكال دومي كه مرحوم مشكيني داشتند و مناقشهاي كه ما داريم، هنوز اشكالات مرحوم مشکینی باقي است كه ان شاء الله پس فردا عرض ميكنيم.
وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه.
نظر شما