بحث برائت
جلسه 122- در تاریخ ۲۲ خرداد ۱۳۸۹
چکیده نکات
بررسی دليل دوم اهل سنت در استحبابی بودن امر خداوند به حضرت آدم(ع) و مناقشه در دلیل- ديدگاه مرحوم علامه طباطبايی در مورد ارشادى بودن نهی خداوند در جريان حضرت آدم(ع) و مناقشه در کلام ایشان
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
خلاصه جلسه گذشته
بيان نموديم برخي از اهل سنت كه قائلند جريان حضرت آدم علي نبيّنا و آله و عليه السلام يك معصيت کبيره از طرف حضرت آدم بوده، عمدتاً به اين دو تعبير استدلال ميكنند: يكي تعبير عصيان (وَعَصَىٰٓ ءَادَمُ رَبَّهُۥ) و دوم هم تعبير (فَغَوَىٰ)است؛ ميگويند: عصيان در جايي است كه كسي معصيتي را مرتكب شده باشد، آنهم نه معصيت صغيره، بلکه معصيت كبيرهاي مرتكب شده باشد.
عرض كرديم برخي از اماميّه در مقام جواب گفتند عصيان معناي مطلقي دارد؛ به معناي مخالفت امر مولاست، و امر مولا ممكن است امر وجوبي باشد و ممكن هم هست که امر استحبابي باشد. در هر دو مورد عصيان صدق ميكند.
در بحث گذشته عرض كرديم که اين مطلب، مطلب درستي نيست. چرا که عصيان در مخالفت با امر استحبابي صدق نميكند. براي تكميل اين اشكال، اگر موارد عصيان را كه در قرآن كريم استعمال شده را ملاحظه بفرماييد، تمام مواردش در مورد عمل حرامي است كه انجام شده است. مثلاً (فَعَصَىٰ فِرْعَوْنُ ٱلرَّسُولَ فَأَخَذْنَٰهُ أَخْذًۭا وَبِيلا)فرعون با حضرت موسي مخالفت كرد و او را عصيان كرد، پيامبري موسي را نپذيرفت. اينجا امر استحبابي نبوده است. يا در مورد خود فرعون دارد (فَأَراه الآيَةَ ٱلْكُبْرَىٰ * فَكَذَّبَ وَ عَصَىٰ) که آيات 20 و 21 سوره نازعات است. (قُلْ إِنِّىٓ أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّى عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍۢ)ـ آيه 15 سوره انعام ـ (فَمَن تَبِعَنِى فَإِنَّهُۥ مِنِّى ۖ وَمَنْ عَصَانِى فَإِنَّكَ غَفُورٌۭ رَّحِيمٌۭ)ـ آيه 36 سوره ابراهيم ـ (قَالَ نُوحٌۭ رَّبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِى). تمام كلماتي كه از مادهي عصيان است، قرآن كريم را كه ملاحظه كنيد، تماماً در مخالفت با يك امر لزومي استعمال شده است؛ البته ممكن است مجازاً با قرينه در جايي در مخالفت با امر استحبابي هم بيايد؛ اما آن استعمال، استعمال اولي نيست. لذا، اين جواب، جواب درستي نيست.
بررسی دليل دوم اهل سنت در استحبابی بودن امر خداوند به حضرت آدم(ع)
دليل دوم اهل سنّت مادهي «غوي» است. در جلسات گذشته نيز بيان نموديم که برخي مثل فخر رازي ميگويند غوي با ضلالت مترادف بوده و هر دو يك معنا را دارند. مرحوم علامه اصرار دارند به اينكه غوي با ضلالت به يك معنا نيست؛ غوي در مقابل رشد است، و معناي رشد اين است كه انسان به وسيلهي شيئي به مقصود خودش ميرسد؛ اما اگر به وسيلهي شيئي انسان به خلاف مقصود رسيد، اينجا ميگويند غيّ، تعبير علامه اين است: «الغيّ خلاف الرشد» و معناي رشد اين است که «الذي هو بمعنی إصابة الواقع وهو غير الضلال الذي هو الخروج من الطريق» ضلال به معناي انحراف و خروج از طريق است. فخر رازي ميگويد الغواية والضلالة اسمان مترادفان ، بعد در ادامه ميگويد «والغيّ ضدّ الرشد و مثل هذا الاسم لا يتناول إلا الفاسق المنهمك في فسقه» فقط شامل فاسق ميشود؛ يعني هم ضدّ رشد را آورده و هم به معناي ضلالت را آورده است.مناقشه در دليل دوم اهل سنت
نكتهاي كه در ذهن ما آمده، اين است كه ظاهراً بين «غوي» و «غيّ» خلط شده است. ممكن است هر دو از يك ماده باشد، ولي جايي كه ميخواهد آن را به عنوان گمراهي استعمال كند، به عنوان "غوي" ميآورد. و جايي كه به عنوان ضدّ رشد بخواهد بياورد، با عنوان "غي" ميآورد؛ يعني غيَيَ با غَوَيَ فرق ميكند؛ (لَآ إِكْرَاهَ فِى ٱلدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ ٱلرُّشْدُ مِنَ ٱلْغَىِّ) در اينجا ميگويد «من الغيّ» اما «غوي» بر وزن «فَعَلَ» كه عين الفعلش «واو» باشد، به معناي گمراهي است؛ اما اگر عين الفعلش «ياء» بود كه "ياء" در "ياء" هم ادغام ميشود و ميشود «غيّ» به معناي مخالفت با رشد است.
من به لسان العرب مراجعه كردم، از مطالب آن نيز نميتوان استفاده كرد كه اينها دو تاست، ولي اگر موارد استعمال اين لفظ را بررسي كنيم، بين جايي كه عين الفعل "واو" است با جايي كه عين الفعل «ياء» است، فرق وجود دارد. به هر حال، اينكه بگوئيم «غيّ» به معناي خلاف رشد است، آيه «غيّ» ندارد، بلكه «غوي» دارد؛ اگر غوي و غيّ را يكي بگيريم، اين فرمايش درست است؛ اما اينها يكي نيستند.
مرحوم علامه و ديگران ميفرمايند: بعد از اينكه شيطان به آدم گفت (هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّا يَبْلَى)آدم خيال كرد كه اگر از اين درخت بخورد، جاوداني ميشود؛ خورد و نشد. به اين وسيله ميخواست به مقصودي برسد که همان خلود بود، اما محقق نشد؛ لذا خدا ميفرمايد «فغوي».
علاوه بر اين نکتهي لغوي كه عرض كرديم، «فغوي» تفريع بر عصيان است نه تفريع بر خود عمل خارجي. آدم عليهالسلام از آن شجره خورد، و سپس عنوان عصيان محقق شده و بعد از آن هم عنوان غوايت محق شده است. اگر اينجا مراد از غوي، غيّ در مقابل رشد بود، اين بر خود عمل بايد مترتب شود نه بر عصيان عمل؛ آيه مي فرمايد (وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى) بعد از عصيان نتيجهاش غوايت است؛ كه استفاده ميشود «غوي» يعني اين ضلالت نتيجهي عصياني است كه انسان پيدا ميكند.
لذا، اين جهت را هم كه در نظر بگيريم، اين دو مطلب، كلام مرحوم علامه را يك مقداري محلّ تأمّل قرار ميدهد. ايشان اصرار دارند كه در اين آيه؛ "غوي" به معناي ضلال نيست، اما ما با اين دو نكته ميخواهيم بگوئيم به معناي ضلال هست. نكتهي اول مسئلهي لغوياش است كه بين «غَوَيَ» و «غَيَيَ» فرق است. ونكتهي مهمتر اين است كه غوي نتيجهي «عصي» است. اگر غوي به معناي مخالفت رشد باشد، نتيجهي "عصي" نيست، و نتيجهي خود عملي است كه انجام شده است.
جوابهايي كه تا اينجا بيان كرديم، جوابهاي درستي نبود و ناتمام بود. بايد انظار ديگر را هم ببينيم تا بعد بتوانيم جمعبندي كنيم.
ديدگاه مرحوم علامه طباطبايی در مورد ارشادى بودن نهی خداوند در جريان حضرت آدم(ع)
يكي از انظار مهم كه بعيد نميدانم از زمان مرحوم علامه به بعد اين مسئله آمده باشد، و قبل از آن شايد به اين نحو در تفاسير نبوده، اين نظريه است كه بگوئيم نهیی كه خداي تبارك و تعالي فرمود، نهي ارشادي است نه نهي مولوي. بسياري از شاگردان مرحوم علامه نيز همين نظريهي مرحوم علامه را تبعيت كردند؛ و اگر اثبات شود كه اين نهي، نهي ارشادي است، ديگر امتثال و معصيت معنا ندارد. امتثال و معصيت در اوامر و نواهي مولويّه مطرح ميشود. مرحوم علامه سه دليل آوردند بر اينكه اين نهي، نهي ارشادي است.
(لاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ)يك نهي ارشادي است. مرحوم علامه اين را در جلد اول تفسيرشان دارند، البته در جاهاي ديگر هم اين نظريه را آوردند. در جلد 14 از چاپي که من دارم، ايشان ميفرمايد: «و معصية آدم ربّه كما أشرنا إليه آنفاً وقد تقدّم تفصيله إنّما هي معصية أمرٍ ارشادیٍ لا مولويٍ و الانبياء معصومون من المعصية»؛ ميفرمايند اين مخالفت يك امر ارشادي و نهي ارشادي بوده است. نكتهاي كه در جلد 14 دارند اين است که «و ليكن هذا معنی قول القائل إنّ الانبياء لا عصمتهم يجوز لهم ترك الاولی» ميفرمايد کساني كه ميگويند كار آدم ترك اولي بوده، مرادشان همين مخالفت با نهي ارشادي است. لذا، ايشان دو مدعا دارد. يكي اين است كه اصلاً اين امر و نهي مولوي نبوده، و ارشادي بوده؛ و مدعاي دوم اين است كه مراد از ترك اولي در كلمات ديگران همين است؛ يعني اگر به ارشادي بودن برگردد، حرف درستي است، و اگر به اين برنگردد، حرف درستي نيست.
بررسی دليل اول مرحوم علامه و مناقشات آن
ايشان در جلد1 سه دليل اقامه كردند بر اينكه اين نهي، نهي ارشادي است. اما قبل از اينكه ادلهي ايشان را بررسي نماييم، اين نکته را تذکر دهيم که فرق بين مولوي و ارشادي بودن در چيست؟ فرق عمده بين مولوي و ارشادي بودن اين است كه در امر و نهي مولوي، امتثالش مقرّب الي المولاست و مخالفتش مبعّد عن المولاست؛
در امر و نهي مولوي، مولويت مولا مدّ نظر است؛ ميگويد اين فعل را انجام بده، چون من ميگويم؛ اما در اوامر و نواهي ارشاديه، مولا ارشاد ميكند كه مصلحتي كه در اين فعل هست را انجام بده؛ اين مصلحت از تو فوت نشود؛ مولويّت مولا در آن دخالتي ندارد.
اما دليل اول ، ايشان ميفرمايند «إنّه تعالي فرّع علی النهي في هذه السورة و في سورة الاعراف فرّع أنّه ظلمٌ حيث قال لاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ ثم بدّله في سورة طه من قوله فَتَشْقَى مفرعاً إيّاه علی ترك الجنّة» ميفرمايند در سورهي بقره خداي تبارك و تعالي فرمود لاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ، اگر نزديك بشوند چه ميشوند؟ فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ، در سورهي طه به جاي فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ فرموده فَتَشْقَى، يعني به زحمت ميافتيد، به سختي ميافتيد؛ "شقی" به معناي تعب است. آن وقت در سورهي طه، "تعب" را هم معنا ميكند.
(إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيهَا وَلَا تَعْرَى * وَأَنَّكَ لَا تَظْمَأُ فِيهَا وَلَا تَضْحَى) كه اين بيان براي گرفتاري علم است؛ اگر اين شجره را نخوري، در اين بهشتي كه هستي، هيچ وقت گرسنه و تشنه و عريان نميشوي، خورشيد بر تو نميتابد، اما اگر اين درخت را بخوري، اين مزايا را از دست ميدهي و گرفتار ميشوي.
ايشان ميفرمايد: توقّي از اين امور موجب نهي شده است؛ يعني خدا ميخواسته آدم گرفتار اين مشكلات و سختيها نشود، اما جهت مولوي ندارد. لذا، ميفرمايد فالنهيّ إرشاديٌ و مخالفة النهي الارشادي لا توجب معصيةٍ مولوية وتعدّي عن طور العبودية . اگر كسي بگويد در اين صورت، ظلم يعني چه؟ ميفرمايد: مراد، ظلم بر خودشان است؛رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا؛ مراد، ظلم بر نفس است، نه اينكه بر خدا ظلم كرده باشند، ظلم مذموم در باب ربوبيت و عبوديت در اينجا نيست.
مناقشه در دليل اول
اشکال اول: دليل اول ايشان قابل مناقشه است كه آقاي فياض هم اشارهاي فرمودند. در جريان حضرت آدم، خدا نفرمود اگر از اين شجره بخوري اثر وضعي و طبيعياش تعب و گرفتاري است؛ نه! خداوند عقوبتي را براي اينها قرار داده و فرمود اگر از اين شجره بخوريد، شمار را از بهشت بيرون ميكنم. آيا خوردن از شجره اثر طبيعياش بيرون رفتن از بهشت بود، يا اينكه خداوند آنها را از آن بهشت بيرون كرد؟
ما باشيم و ظاهر آيات و حقيقت مسئله، اين است كه خدا آنها را از بهشت بيرون كرد؛ از بهشت که بيرون كرد، بَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا،إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيهَا وَلَا تَعْرَىاينها وجود عام است؛ اينها مشكلاتي بوده كه بعد از اينكه خداوند آدم را از بهشت بيرون كرد به وجود آمد. اخراج از بهشت چه بود؟ آيا اخراج از بهشت يك اثر تكويني و اثر حقيقيِ خوردن از شجره بود يا اينكه يك اثر جعلي بود كه خداوند قرار داد؟ فرمود من ميگويم از اين درخت نخور؛ اگر خوردي، شما را از اينجا بيرون ميكنم. مثل اينكه ـ حالا مثال خيلي روشني عرض كنيم ـ در گرماي بسيار طاقت فرسا كسي ميآيد در حجرهي خنك و خوب، انسان ميگويد اگر ميخواهي اينجا بنشيني بايد سكوت كني، من ميخواهم مطالعه كنم؛ اگر حرف بزني، تو را بيرون ميكنم و گرفتار گرما ميشوي. او هم حرف ميزند و انسان بيرونش ميكند. اينجا ارشادي بودن معنا ندارد. اخراج، يك اخراج مولوي است؛ و خدا به عنوان خودش و به عنوان عقوبت مخالفتي كه آدم علي نبيّنا و آله و عليه السلام انجام داد او را از بهشت بيرون كرد. حالا كه از بهشت بيرون شد، گرفتاريها و زحمتها قهراً به وجود ميآيد. اين اشکال اول.
اشکال دوم: اين است که عبارت (فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ) ما را به همين مطلب راهنمايي ميکند. درست است كه مواردي داريم (رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا)جايي كه انسان بر خدا ظلم ميكند، ظلم بر خودش هم كرده است، كه اينجا يك ملازمهاي وجود دارد؛ ولي اگر در يكجا بخواهيم بگوئيم كه اين فقط ظلم بر نفس است، قرينه لازم داريم؛ ولي اينجا قرينهاي نداريم كه اينها فقط بر خودشان ظلم كردند؛ اينها عصيان خدا كردند و ظلم بر خدا كردند، ظلم بر خدا هم همين (فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ) است.
پس، دليل اول دليل درستي نيست. عرض كردم بعضي از بزرگان و اساتيد ما كه از تلامذهي مرحوم علامهاند اصرار دارند كه اين نهي ارشادي است؛ و گاه در كلماتشان اينطور تشبيه كردند که مثل اينكه به كسي بگوئيم اگر اين سم را بخوري ميميري؛ از خوردن سم او را نهي ميكنيم؛ اما اگر خُورد و مُرد، اين يك نهي ارشادي بوده است. آيا جريان حضرت آدم مثل اين مثال ميماند؟ خيلي مشكل است كه بگوئيم مثل اين مثال است. بگوئيم خدا به حضرت آدم فرموده شما از هر چه ميخواهيد استفاده كنيد، اما اگر از اين درخت بخوري، اثر تكوينياش اين است كه از بهشت خارج ميشويد. و لذا در همين آيات سورهي بقره، خدا ميفرمايد (فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ)تعبير به «أزلّ» دارد.
دو اشکال عرض شد.
اشكال سوم اين است كه بسياري از اوامر و نواهي مولويّه داريم كه همين آثار طبيعي در درون آنها نيز ذكر شده است؛ مجرّد اينكه در جايي يك اثر طبيعي ذكر شود، امر و نهي را از مولوي بودن خارج نميكند. شارع ميفرمايد «لا تشرب الخمر» خمر نخور که اگر خمر بخوري گرفتار ديوانگي ميشوي؛ بگوئيم اين هم مولوي نيست و ارشادي است.
ما در اوامر و نواهي، در قرآن و روايات زياد اين چنين داريم كه يك اثر طبيعي و قهري در آن وجود دارد؛ مخصوصاً با توجه به اينكه ما معتقديم احكام تابع مصالح و مفاسد است. حال، اگر شارع در يك امر و نهي مولوي بيايد مصلحت و مفسده را ذكر كند، ميگويد نماز بخوان فإنّها (تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ)؛ بگوئيم اين هم ارشادي است و نماز براي اين است كه ناهي از فحشاء و منكر است؛ اثرش اين است. روزه بگيريد «صوموا تصحّوا » اين روايت معروف در روزه را هم بگوئيم ارشادي است؛ براي اينكه سالم باشيد، روزه بگيريد. نميشود كه اين را ملاك قرار دهيم که در باب امر و نهي ارشادي، مولا هيچ جنبهي مولويّت نبايد مدّ نظر داشته باشد، مولا مانند ديگر افراد دارد اين امر و نهي را بيان ميكند؛ به طوري كه اگر مولا هم نبود، ما خودمان هم ميفهميديم كه اين اثر را دارد؛ اين كار را انجام نميداديم؛ و براي اين بايد يك قرينهي خيلي روشني وجود داشته باشد.
اين سه اشکال را ما بيان نموديم، حال، اگر كسي در اين دليل اول تأمّل كند، شايد غير از اين سه اشكال، اشكال ديگري هم به ذهن برسد و ميتوانيد آن را هم بيان كنيد. اين بيان مطلب در دليل اول بود.
وصلّي الله علي سيّدنا محمّد و آله الطاهرين.
- سهو النبیّ
- عصیان حضرت آدم
- استحبابی بودن امر خداوند به حضرت آدم
- موارد استعمال عصیان در قرآن
- خلط بین غوي و غيّ
- ارشادى بودن نهی خداوند در جريان حضرت آدم
- دلیل بر ارشادی بودن امر به حضرت آدم
- فرق بين مولوي و ارشادي اوامر
- مولوی بودن امر به حضرت آدم
- ایرادات بر نظریه ارشادی بوده امر به حضرت آدم
برچسب ها:
به توسعه ی کلیدواژه های دروس کمک کنید
چکیده نکات
بررسی دليل دوم اهل سنت در استحبابی بودن امر خداوند به حضرت آدم(ع) و مناقشه در دلیل- ديدگاه مرحوم علامه طباطبايی در مورد ارشادى بودن نهی خداوند در جريان حضرت آدم(ع) و مناقشه در کلام ایشان
نظر شما