بحث برائت
جلسه 121- در تاریخ ۱۹ خرداد ۱۳۸۹
چکیده نکات
بررسی آيات 115 به بعد سوره بقره در مورد عصيان حضرت آدم(ع)
پاسخهاى داده شده در مورد عصيان حضرت آدم(ع)
بررسی نظريه اهل سنّت و مناقشه در کلام آنها
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
بررسی آيات 115 به بعد سوره بقره در مورد عصيان حضرت آدم(ع)
بعد از بيان و بررسي آيات دالّ بر عصمت در قرآن كريم، نوبت به بررسي برخي از آياتي ميرسد كه نسبت عصيان به انبياء داده شده است؛ و بايد ببينيم جمع بين اين آيات و آيات گذشته به چه صورتي است؟ مهمترين اين آيات در قضيهي حضرت آدم(علي نبيّنا و آله و عليه السلام) است.
قرآن کريم قضيهي حضرت آدم را در شش سوره بيان فرموده، يكي در سورهي بقره، دوم در سورهي اعراف، سوم در سورهي حجر، چهارم در سورهي اسراء، پنجم در سورهي كهف، و ششم آيات 115 به بعد سورهي طه است؛ و نسبت عصيان در سورهي طه ذكر شده است.
(وَلَقَدْ عَهِدْنَآ إِلَىٰٓ ءَادَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِىَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُۥ عَزْمًۭ) قبلاً با آدم عهد كرديم، اما اين که مراد چي بوده و چي هست؟ اختلاف است. عمدتاً گفتهاند مراد از اين عهد، همين است كه خداوند فرمود از شجرهي ممنوعه تناول نكنيد.
«فنسي» در اينجا به معناي تَرَكَ است؛ به معناي نسيان از روي غفلت نيست؛ نسيان فراموشي از روي توجه است. اين تعبير در بين عرب و غير عرب وجود دارد كه گاه گفته ميشود فلان شخص قرار شد اين كار را انجام بدهد اما فراموش كرد و انجام نداد. معنايش اين است كه عمداً ترك كرد؛ نسي در اينجا نيز به همين معناست. ما با آدم عهد كرديم كه او ترك كرد وَلَمْ نَجِدْ لَهُۥ عَزْمًۭ ما يك عزمي، يعني يك ارادهي محكمي در ترك معصيت در مورد آدم نيافتيم.وَلَمْ نَجِدْ لَهُۥ عَزْمًۭ دو احتمال دارد؛ يكي اينكه در آدم تصميم بر ترك معصيت نيافتيم؛ و دوم عكس اين معناست، يعني ما عزمي بر انجام معصيت در آدم پيدا نكرديم؛ اگر معناي دوم باشد، مدحي براي آدم است؛ يعني درست است كه آدم عهد ما را ترك كرد، اما يك ارادهاي بر مخالفت با خدا، ارادهي محكم در او نبود؛ ميشود لم نجد له عزماً علی المعصية. اما احتمال اول اقرب و أظهر است؛ يعني لم نجد له عزماً علی ترك المعصية.
(وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَٰٓئِكَةِ ٱسْجُدُوا۟ لءادَمَ فَسَجَدُوٓا۟ إِلَّآ إِبْلِيسَ أَبَىٰ * فَقُلْنَا يَٰٓـَٔادَمُ إِنَّ هَٰذَا عَدُوٌّۭ لَّكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلَا يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ ٱلْجَنَّةِ فَتَشْقَىٰٓ): خداي تبارك و تعالي به آدم فرمود: شيطان دشمن تو و دشمن زوجهي توست، در قضيهي سجدهي ملائكه نسبت به آدم شيطنت و عداوت شيطان نسبت به آدم عملي شد، آدم هم متوجه شد كه تمام ملائكه سجده كردند جز شيطان، و آدم هم ميدانست كه شيطان دشمن اوست، اما خداي تبارك و تعالي بر اين مطلب تأكيد ميكند؛ اصلاً عداوت شيطان از سجده نکردن شروع شد، و بعد هم قسم خورد كه بندگان خدا را گمراه ميكند. نكتهاي كه وجود دارد ـ كه اين نکات براي بعد كه ميخواهيم جواب از اشكال را بدهيم، مهم است ـ اين است که شيطان كه طريق و سبب براي عصيان است، از همان عالم كارش شروع شد؛ نه اينكه بعد از هبوط آدم و بعد از اينكه آدم روي زمين آمد، دشمنياش شروع شده باشد و آن وقت مسئلهي فريب شيطان خوردن و گناه كردن و اينها مطرح باشد. شيطان از همان لحظه كه سجده نكرد، نافرماني كرد، كارش آغاز شد؛ كارش فريب دادن، منحرف كردن، افراد را به مخالفت با خدا وادار كردن است؛ خدا هم همان جا قبل از مخالفت آدم فرمود إِنَّ هَٰذَا عَدُوٌّۭ لَّكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلَا يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ ٱلْجَنَّةِ مواظب باشيد که شما دو نفر را از بهشت بيرون نكند؛ اما آيا مراد از جنت، جنتي است كه محصول اعمال انسان است؟
جنّتي كه بعد از اين دنيا ميخواهد محقق بشود؛ که خروج از آنجا معنا ندارد. لذا، برخي بر حسب بعضي از روايات، ميگويند مراد از جنت، باغ خيلي سرسبزي بوده، يا مربوط به همين دنيا بوده يا در آسمانها بوده، و در آن باغ، آدم حضور داشته است. خدا به آدم فرمود: اگر از اين بهشت بيرون برويد، به زحمت ميافتي، زحمتش چيست؟ آيهي بعد اين را معنا ميكند که (إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيهَا وَ لَا تَعْرَىٰ)اگر در اين جنّت باشي، گرسنه نميشوي، عريان نميشوي؛ (وَأَنَّكَ لَا تَظْمَؤُا۟ فِيهَا وَ لَا تَضْحَىٰ) تشنه نميشوي و خورشيد و حرارت خورشيد تو را اذيت نميكند كه وَلَا تَضْحَىٰ شاهدي است بر اينكه اين جنت دنيوي نيست؛ چون جنت دنيوي مادون شمس است و حرارت خورشيد او را ميگيرد؛ جنت اين بوده كه نور داشته، اما حرارت شمس او را اذيت نميكرده است.
در آيه بعد ميفرمايد: (فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ ٱلشَّيْطَٰنُ)شيطان او را وسوسه كرد؛ و در بعضي از آيات دارد (فَأَزَلَّهُمَا ٱلشَّيْطَٰنُ عَنْهَ)؛ اما اينجا تعبير «وسوسه» دارد؛ معناي اصلي وسوسه در لغت، آهسته صحبت كردن است آنهم با ظاهر خيرخواهي، دوستي و نفع؛ كسي ميآيد به ديگري ميگويد اگر بروي در فلان شهر، آنجا امكانات بيشتر است، زندگي راحتي خواهي داشت؛ اينها را تعبير به وسوسه ميكنند. در اينجا تعبير به "وسوسه" دارد و در سورهي مباركهي بقره "أزّل" دارد.
اما وسوسهي شيطان اين بود كه (قَالَ يَٰٓـَٔادَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَىٰ شَجَرَةِ ٱلْخُلْدِ وَ مُلْكٍۢ لَّا يَبْلَىٰ) آيا تو را راهنمايي كنم بر اينكه اگر از درختي بخوري، جاويدان هستي و حكومتي پيدا ميكني كه اصلاً كهنه نميشود؟ (فَأَكَلَا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْءَٰتُهُمَ)؛ "سوئه" به عورت ميگويند؛ عورت محل ناخوشايند را ميگويند كه تعيّن پيدا كرده بر عورت مرد و زن؛ عرب محلّ زشت يا ناخوشايند را "سوئه" ميگويد. (وَ طَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ ٱلْجَنَّةِ)از همان برگهاي بهشت خودشان را پوشاندند. اما شاهد ما اين قسمت آيه است که ميفرمايد: (وَ عَصَىٰٓ ءَادَمُ رَبَّهُۥ فَغَوَىٰ)خدا ميفرمايد: آدم پروردگارش را عصيان كرد.
بيان معناي «غوی»
بعضي از مفسرين گفتند: "غوي" با ضلالت مترادف است؛ اما واقع اين است كه "غوي" ضدّ رشد است و به معناي ضلالت و گمراهي نيست. در بسياري از ترجمهها نوشته شده كه گمراه شد؛ در حالي که "غوي" ضد رشد است؛ رشد يعني اينكه انسان مقصودي دارد، اگر به وسيلهي شيئي بخواهد به آن مقصود برسد، و برسد، ميگويند رشد؛ و اگر به آن مقصود نرسد، ميگويند "غوي".
اگر انسان ميخواهد به يك درختي، به يك باغي برسد، فكر ميكند راه رسيدن به آن فلان چيز است و آن راه را ميرود و بعد ميبيند كه فقط به يك بياباني رسيد، اينجا "غوي" است. "غوي" ضد رشد است؛ هرچند که بعضيها مثل فخر رازي ميگويند "غوي" و "ضلالت" مترادف با يكديگر است، اما مترادف نيست.
(ثُمَّ ٱجْتَبَٰهُ رَبُّهُۥ) بعد از اين عصيان، خدا او را اختيار كرد (فَتَابَ عَلَيْهِ وَ هَدَىٰ)آدم توبه كرد قَالَ ٱهْبطَا مِنْهَا جَمِيعا ۖ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّۭ ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّى هُدًۭى فَمَنِ ٱتَّبَعَ هُدَاىَ فَلَا يَضِلُّ وَ لَا يَشْقَىٰ).
پاسخهاى داده شده در مورد عصيان حضرت آدم(ع)
بحث در اين است كه در اين آيات شريفه به آدم نسبت عصيان داده شده است؛ آدم معصيت خدا كرد. گفتيم نسيان يعني "تركَ"، و اين مشكلي ندارد؛ اما نسبت عصيان را چگونه بايد مطرح كنيم؟
چند نظريه در اين زمينه وجود دارد.
نظر اول:بر حسب آنچه كه مفسّرين بيان كردند، كتب آسماني، همين كتب محرّفه (تورات و انجيل) و كساني كه شارحين مهم اين کتابها هستند، گفتهاند آدم اساساً با اين وسوسهي شيطان دنبال اين بود كه جاي خدا بنشيند و مسئلهي آدم را يك معصيت كبيرهي معمولي تفسير نكردند؛
در كلمات آنها آمده که مسئلهي آدم يك ترك اولي و گناه صغيره و حتي يك گناه كبيرهي معمولي نبوده، بلکه گناهي بسيار بالاتر از اين گناهها بوده؛ اين كلامي است كه راجع به قضيهي حضرت آدم در تورات و انجيل مطرح شده است.
نظر دوم:در كتب اهل سنت، بسياري از اهل سنّت گفتند: بله، آدم معصيت كرده، معصيت كبيره هم كرده است؛
ليکن گروه ديگري از اينها ميگويند ـ نظر سوم آدم معصيت صغيره مرتکب شده است؛
اما نظر چهارم:در تفاسير شيعي غالباً گفته شده كه چون برهان عقلي و نقلي داريم بر اينكه انبياء معصوم از گناه هستند، يا بايد تفصيل بدهيم و بگوئيم معصيت آدم قبل از نبوّت بوده، بعد كه به نبوّت رسيد، ديگر معصيت نكرده است؛ كه فخر رازي هم از اهل سنّت اصرار بر همين نظريه دارد؛
نظريهي پنجم اين است كه گفتند عصيان آدم ترك اولي بوده كه بسياري از مفسّرين شيعه روي مسئلهي ترك اولي نظر دارند. ترك اولي را توضيح ميدهيم که مقصود چيست؟ اما اجمالش اين است كه اولي اين بود كه آدم اين را ترك كند؛ اما مرتكب حرام نشده است.
نظريهي ششم كه مثل مرحوم علامه(رضوان الله عليه) و تلامذهي ايشان بر آن اصرار دارند، اين است كه اصلاً اين نهي، نهي مولوي نبوده، بلکه نهي ارشادي بوده است؛ و مسئلهي معصيت در جايي است كه امر و نهي مولوي وجود داشته باشد.
نظريهي هفتم: گفتند از اول بنا بوده كه آدم هبوط كند و بيايد روي زمين، لكن خداوند تبارك و تعالي براي اينكه آدم دفعتاً نميتوانست اين كار را انجام بدهد و با اين مشكلات مواجه شود، او را در اين مرحلهي آزمايشي قرار داد كه بعد از اينكه از اين مرحله عبور كرد، آمادگي تحمّل مشكلات در روي زمين را داشته باشد. مسئلهي آزمايشي بودن را مطرح كردند. پس، اين هفت نظريه مجموعاً در اينجا وجود دارد.
بررسی نظريه اهل سنّت
ما مطلب را از نظريهي اهل سنت شروع ميكنيم كه فخر رازي ميگويد: «فمن الناس من تمسّك بهذا في صدور الكبيرة عنه من وجهين» گفتند دو دليل داريم بر اينكه آدم مرتكب گناه شد، آن هم مرتكب گناه كبيره شد، دليل اول عنوان عاصي است؛ ميگويند «عاصي اسمٌ للذم فلا ينطلق إلا علی صاحب الكبيرة» عاصي فقط بر صاحب كبيره استعمال و اطلاق ميشود و دليلش هم اين است كه آيهي شريفهي (وَمَن يَعْصِ ٱللَّهَ وَ رَسُولَهُۥ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُۥ يُدْخِلْهُ نَارًا خَٰلِدًۭا فِيهَا وَ لَهُۥ عَذَابٌۭ مُّهِينٌۭ) مضمونش اين است كه در آيات ديگر قرآن آمده وَمَن يَعْصِ ٱللَّهَ كسي كه خدا و رسول را عصيان كند، و تعدّي كند حدود خدا را، در آتش داخل ميشود و خلود دارد؛ از آن طرف اين مقدمه را هم ضميمه ميكنند و ميگويند: به كسي صاحب الكبيره ميگوئيم كه بر فعلي كه انجام ميدهد عقاب شود.
آدم(ع) فعلي را انجام داده و خداوند براي اين فعل عقابي را معيّن فرموده که اخراج از بهشت است، افتادن در مشكلات و دردسر است، و عنوان عاصي بر آدم اطلاق شده است؛ همه اينها شاهد است بر اينكه فعلي را كه آدم انجام داد، عنوان معصيت دارد.
مناقشه در نظريه اهل سنت
اينجا جوابهاي مختلفي داده شده است؛ يكي اين است كه گفتند عصيان به مخالفت و ترك واجب اختصاص ندارد، بلكه در جايي هم كه ترك امر مستحب است نيز به عصيان تعبير ميشود؛ از كتب لغت شاهد آوردند، در لغت ـ من لسان العرب ابن منظور را ديدم ـ ميگويد: «عصی العبد ربّه إذا خالف أمره» وقتي با امر رب مخالفت كند، آن وقت ميگويند امر استحبابي و وجوبي داريم؛ ميگويند آدم اولي بود كه از اين شجره نخورد و حالا كه خورد، با امر خدا مخالفت كرده و عنوان عصيان هم بر او صدق ميكند؛ اما اين عصياني نيست كه در مورد گناه باشد، تا چه رسد به گناه كبيره.
عصيان يعني مخالفت با امر، خواه آن امر، امرِ وجوبي باشد و خواه امرِ استحبابي باشد.
به نظر ميرسد اين جواب درست نيست. اولاً بر مخالفت امر استحبابي عقاب مترتب نميشود؛ توبه لازم ندارد. اگر كسي با يك امر استحبابي مخالفت كرد، اين عقاب و توبه لازم ندارد.
يك روايت عجيبي هم در توبهي آدم است كه از پيامبر اكرم(ص) رسيده مبني بر آنکه «لو جمع بكاءُ أهل الدنيا إلی بكاء داود كان بكاءه أكثر» گريهي اهل دنيا را يك طرف بگذارند و گريهي داود را يك طرف، گريهي داود بيشتر است، «ولو جمع كل ذلك إلی بكاء نوح لكان بكاء نوح أكثر»اگر همه اينها را جمع كنند و با بكاء نوح مقايسه كنند، بكاء نوح بيشتر است. «وإنّما سمّي نوحاً لنوحه علی نفسه» چون او بر خود نياحت گريه و زاري ميكرد، به نوح ناميده شد. «و لو جمع كل ذلك إلی بكاء آدم لكان بكاء آدم علی خطيئته أكثر» ولي گريه آدم بر خطاي خودش از همه اينها بيشتر است. آن وقت در دنبالهي همين روايت يا روايت ديگري آمده كه ميگويد آدم به حدّي گريه كرد كه «أوحی الله تعالی إليه وأمره و أن يقول».
من اينجا داخل پرانتز عرض كنم و يك نكتهي اخلاقي هم استفاده كنيم؛ ما گاه با يك قطره اشك و يك شبزندهداري و يك روزه و... فكر ميكنيم خيلي براي توبه كار كرديم؛ اگر انسان اينها را ببيند، ميفهمد كه نبايد به اعمال خودش مغرور شود؛ نه اينكه بخواهم بگويم ارزشي هم ندارد؛ رواياتي هم داريم كه يك قطره اشك از خوف خدا چه آثاري دارد؛ اما نبايد به اين اعمال كم مغرور شويم. اگر انسان عمري را بگريد براي اينكه نظر خدا را به خودش جلب كند، باز هم كم است؛ باز هم بايد بگوئيم چيزي نيست.
يك روايتي را چندي پيش ميديدم، كسي هست به نام طاووس الفقيه (يك راوي است) كه ميگويد ديدم امام سجاد(عليه السلام) از مغرب تا اذان صبح طواف كرد، طواف تمام ميشد، نماز طواف را ميخواند و دوباره شروع به طواف ميكرد؛ ميگويد به حدّي استغفار ميكرد و زياد نياحه ميكرد و اشك ميريخت كه از حال رفت و افتاد؛ من سر حضرت را گذاشتم روي پاي خودم، و بعد از اينكه حضرت به هوش آمد، اولين جملهاي كه فرمود اين بود كه «من اشغلني عن ذكر ربّي» و دو مرتبه شروع كرد به ذكر خدا. راوي ميگويد به حضرت عرض كردم: شما كه پدرت حسين بن علي و مادرت فاطمه زهرا و جدّت رسول خدا و اميرالمؤمنين(عليهم السلام) است، چرا اينقدر نسبت به استغفار و طلب مغفرت، اين همه با شدّت و حدّت از خدا ميخواهيد؟ حضرت فرمود: ملاك در طاعت، عمل انسان است؛ ولو اينكه فرزند رسول خدا باشد، ولو اينكه عبد حبشي باشد؛ و ملاك در جهنم، دوري از خداست، هرچند که از قريش باشد؛ سپس اين آيهي شريفه را خواند که (فَإِذَا نُفِخَ فِى ٱلصُّورِ فَلَآ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍۢ وَلَا يَتَسَآءَلُونَ). ميخواهم عرض كنم ببينيد حضرت آدم چقدر گريه كرده و اگر خدا به ما توفيق بدهد و اين قدم اول را برداريم كه انسان در دل شب دو سه دقيقهاي بنشيند، واقعاً از خوف خدا اشك بريزد، چيزي نيست و صفر است.
نبايد يك وقت مغرور بشويد، اگر تمام شب را هم اشك ريختي؛ باز بدان كم است. و جريان حضرت آدم يادمان باشد.
بكاء آدم به حدّي زياد شد كه خدا وحي فرمود كه آدم بگو «لا إله إلا أنت سبحانك وبحمدك عملت سوءاً و ظلمت نفسي فاغفر لي إنّك خير الغافرين» يا در بعضي از تعابير دارد که بگويد «فارحمني إنّك أنت أرحم الراحمين؛ فتب عليّ إنّك أنت التوّاب الرحيم».
برخي هم ميگويند آن كلماتي كه قرآن ميفرمايد (فَتَلَقَّىٰٓ ءَادَمُ مِن رَّبِّهِۦ كَلِمَٰتٍۢ فَتَابَ عَلَيْهِ)مراد اين كلمات است.
بيان و عرض ما اين است که اگر آدم با يک امر استحبابي مخالفت کرده، دنبالش اين گريهها و اين توبه، و اين عقوبت براي چيست؟ نميشود گفت كه مخالفت با امر استحبابي شده. و در بعضي از كتب بزرگان معاصر هم وجود دارد كه ميگويند عصيان مخالفت با امر است؛ اعم از اين است كه معصيت باشد يا نه؟ عجيب اين است كه تعبيرشان اين است كه اعم از اين است كه معصيت در مورد حرام است باشد يا نباشد؟ شكي نيست كه عصيان در جايي است كه منعي وجود دارد؛ حال، آيا در منع ارشادي هم ميتوانيم بگوئيم عصيان است يا نه؟ ان شاء الله به آن ميرسيم.
اما اينكه بگوئيم مادهي عصيان حتي مخالفت با امر استحبابي را شامل ميشود، اين چنين نيست. اين اولاً.
ثانياً اگر چنين است، چرا خداوند «عصي» را فقط به آدم نسبت داد «ما من نبيّ فترك أمراً ممدوحاً» بالأخره اينطور نيست كه همه پيامبران ما تمام مستحبات را انجام داده باشند؛ حتي اين حرف را در مورد پيامبر خودمان هم نميتوانيم بزنيم؛ ما ميگوئيم پيامبر مكروه انجام نداده، اما اينكه تمام مستحبات را انجام داده، چنين نيست. اگر مخالفت با امر استحبابي مصداق براي عصيان است، لازمهاش اين است كه همهي انبياء عاصي باشند؛ چون پيغمبري نيست كه امر استحبابي را ترك نكرده باشد. در حالي كه ميبينيم در اينجا خدا ميفرمايد (وَعَصَىٰٓ ءَادَمُ رَبَّهُۥ فَغَوَىٰ). بنابراين، اين مطلب را بايد كنار بگذاريد كه عصيان در مورد امر استحبابي هم ميآيد. اين مطلب، مطلب درستي نيست.
وصلّي الله علي سيّدنا محمّد و آله الطاهرين.
- سهو النبیّ
- عصیان حضرت آدم
- آيات 115 به بعد سوره بقره در مورد عصيان حضرت آدم
- نسبت عصيان به انبياء در قرآن
- داستان حضرت آدم
- مراد از جنت حضرت آدم
- معنای وسوسه
- وَ عَصَىٰٓ ءَادَمُ رَبَّهُۥ فَغَوَىٰ
- معناي غوی
- پاسخهاى داده شده در مورد عصيان حضرت آدم
- ترك اولي
- معنای لغوی عصیان
- نکته اخلاقی
- گریه حضرت سجاد
- اختصاص عصیان به امر غیر استحبابی
برچسب ها:
به توسعه ی کلیدواژه های دروس کمک کنید
چکیده نکات
بررسی آيات 115 به بعد سوره بقره در مورد عصيان حضرت آدم(ع)
پاسخهاى داده شده در مورد عصيان حضرت آدم(ع)
بررسی نظريه اهل سنّت و مناقشه در کلام آنها
نظر شما