بحث برائت
جلسه 34- در تاریخ ۲۶ آبان ۱۳۸۸
چکیده نکات
کلام مرحوم امام و نظر استاد در فقه الحدیث روایات أمهی مبتاعه
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
بررسی تفاوت بين قرينه سياق و قرينه لفظيه
بيان شد که آيه (لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَآ آتاها) ظهور در مال دارد؛ و بين قرينه سياق و قرينه لفظيه فرق است. سياق يك عنوان مجموعي دارد و عنوان واحد و مفرد ندارد؛ لذا، ميگوئيم وحدت سياق اين چنين است و به آن تصريح هم نشده است. بنابراين، قرينه سياق، قرينه غير لفظيه است؛ قرينه غير مصرحه است. ما هم در مباحث اصول و هم در مباحث فقه گفتهايم که در قرآن سياق قرينيّت ندارد، اما نميخواهيم قرينيت سياق را به طور كلي انكار كنيم؛ چرا که در بعضي از موارد و حتي در بعضي از آيات، سياق ميتواند قرينه باشد؛ اما سياق در همه موارد و هميشه قرينه نيست؛ زيرا، روايت معتبر داريم بر اين که در يک آيه شريفه، اول و وسط و آخرش در سه موضوع است؛ و يا گاه دو آيه هست که هيچ ارتباطي به يكديگر ندارند. ما وقتي ميگوئيم سياق قرينيت ندارد، معنايش اين است كه اگر آيه قبل در مورد موضوعي بود، دليل نميشود كه آيه بعد نيز در همان موضوع باشد. بله، گاه به مرتبهاي از ظهور ميرسد كه در نظر عرف هم قرينيّت واضح دارد؛ در اينجا قرينيّتش را ميپذيريم. پس، سياق اگر به مرحلهاي از ظهور رسيد که از نظر عرف، قريـنيّت دارد، به وسيله آن در کلام تصرّف ميکنيم؛ و الا اگر به چنين مرتبهاي نرسد، قرينيّت ندارد. به بيان ديگر، همهي اين مطالب را بايد ببريم تحت كبراي حجيت ظواهر. اگر سياق را من حيث هو سياق بگوئيم في حدّ نفسه معتبر است ولو ظهور هم نداشته باشد، بر اساس چه ملاكي بايد بگوئيم اعتبار دارد؟ اگر به مرتبهي ظهور رسيد، ميگوئيم اعتبار دارد. پس، اين كه ميگوئيم سياق يا ظهور دارد يا ظهور ندارد، معنايش اين است كه گاه قرينيت دارد و گاه قرينيت ندارد.لذا، علت اينكه حجيت سياق را در بعضي از موارد نفي ميكنيم اين است که به مرحله قرينيت نميرسد. به عنوان مثال، مثلاً آيهاي در مورد مجوس است، و دو آيه قبل از آن، سياقش در مورد اهل كتاب است، اينجا نميشود استفاده کرد که خداوند تبارك و تعالي مجوس را هم از اهل كتاب ميداند! و در قرآن، موارد اين چنيني زياد داريم. حال، در ما نحن فيه اولاً ميگوئيم قرينه لفظيه داريم؛ خداوند در آيه قبل راجع به انفاق به زن مطلقه كه چه مقدار بايد به او مال و مسكن داد و با او چطور بايد رفتار كرد، حكمي را فرموده است؛ بعد هم ميفرمايد (لِيُنفِقْ ذُو سَعَةٍۢ مِّن سَعَتِهِۦ ۖ وَمَن قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُۥ فَلْيُنفِقْ مِمَّآ آتاهُ ٱللَّهُ) وسپس ميفرمايد (لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَآ آتاها)، اينجا قرينه صريحه وجود دارد كه مراد از ايتاء، ايتاء المال است. حال، اگر در اينجا بخواهيم به سياق تمسك كنيم، مانعي ندارد؛ چون سياق در اين مورد به حدي از ظهور است كه قابليت براي قرينيت دارد. البته اين برهاني هم ندارد و استظهار است؛ كسي ممكن است اين استظهار را بكند و اين را قرينه بداند، و كسي هم ممکن است بگويد نه، به حد قرينيت نرسيده است. پس ببينيد ما آيه شريفه را به اينجا رسانديم كه در مال ظهور دارد، اين يك.
ثانياً، ما نميخواهيم از ضابطه بودن آيه رفع يد كنيم. بعد از جلسه گذشته در ذهن بعضي از آقايان فضلا اين سؤال بود كه مرحوم شيخ و تابعين ايشان گفتند اگر آيه را به مال معنا كنيم، تكرار لازم ميآيد؛ چون قبلش فرموده است: (لِيُنفِقْ ذُو سَعَةٍۢ مِّن سَعَتِهِۦ ۖ وَمَن قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُۥ فَلْيُنفِقْ مِمَّآ آتاهُ ٱللَّهُ) .
عرض ما اين است كه خير، تكرار لازم نميآيد؛ (لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَآ آتاها) ضابطه است، منتهي ضابطهي در امور مالي؛ مورد آيه زن مطلقه است كه چه مقدار بايد به او خرجي داد؟ به مقداري كه خداوند به انسان داده، اگر زياد داده، مرد هم به او زياد بدهد؛ و اگر هم كم داده، او نيز كم بدهد. و يا اين که در صدقه، انسان چه مقدار صدقه بدهد؟ انسان فقير و يا انسان غني چه مقدار صدقه بدهد؟ اين آيه ميگويد مقدارش فرق ميكند. در اكرام ضيف هم اين آيه معنا پيدا ميكند؛ و حتي در باب نفقه، يك مورد از موارد وجوب نفقه اين است که پدر بايد نفقه فرزند را بدهد؛ ـ اين فرع لطيف و خوبي است ـ در باب نفقه، فتوا اين است كه به مقداري كه رفع احتياج كند، بايد نفقه داده شود؛ ممکن است کسي بگويد ما به اطلاق اين ضابطه تمسك ميكنيم که (لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَآ آتاها) يعني پدري كه پولدار است، وظيفهاش اين است كه نفقهي بچهاش را بيشتر بدهد؛ و پدري كه پولدار نيست، کمتر و در حدّ وسعش نفقه دهد.
حتي هرچند اين آيه در مورد زن مطلقه است، اما در مورد زوجهاي كه مطلقه هم نيست و شوهر بايد نفقهي او را بدهد، ميگوئيم نفقه را نميشود گفت در حدّ بخور و نمير بايد داد؛ كه بعضيها اينطوري معنا ميكنند؛ ميگويند سالي يك دست لباس بايد براي زن تهيه كرد، و در هفته يكي دو بار غذاي حسابي بخورد، به اندازهاي كه زنده بماند. اما بعضيها هم ميگويند نفقهاي که به او ميدهند بايد مطابق با شأنش هم باشد؛ كه اين به آيه نزديكتر است. پس، ضابطه بودن آيه محفوظ است؛
و اگر ايتاء را به معناي مال گرفتيم، ديگر مستلزم تكرار نيست.
مطلب بعد در مورد روايت عبدالاعلي است که در اين روايت امام عليه السلام به (لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَآ آتاها) تمسّك فرمودهاند و ظهور در تكليف دارد. سائل سؤال ميكند «هل كلّف الناس بالمعرفة» آيا مردم مكلّف به معرفت خداوند هستند؟ حضرت ميفرمايد «لا، علی الله البيان لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَآ آتاها». اين را مطالعه كنيد ان شاء الله روز شنبه بيان خواهيم کرد.
بحث اخلاقي
فردا مصادف است با شهادت امام نهم حضرت جواد الائمه عليه السلام. برخي از فضلا فرمودند چند كلمهاي را در مورد امام جواد عليه السلام عرض كنيم؛ هرچند كه اين مقدار وقت، حتي تناسبي با اجمال و اشارهي زندگي امام جواد عليه السلام و ابعاد وجودي ايشان ندارد. در مورد آن حضرت، چند مطلب، بسيار حائز اهميت است.
زهد حضرت جواد الائمّه(ع)
اولاً عنوان زهدي كه در امام جواد عليه السلام بود با توجه به وفور مال و امكانات فراواني كه امام جواد عليه السلام داشتند؛ هم از طرف مأمون عباسي اموال بسيار زيادي در اختيار ايشان قرار داده شده بود و هم از همين شهر قم و از ميان شيعيان، حقوق شرعيهي فراواني براي امام جواد عليه السلام فرستاده ميشد؛ اما آن حضرت در كمال زهد زندگي ميكردند؛ و هر چه از اين اموال به دست حضرت ميرسيد، آن را در مورد فقرا و نيازمندان و آنچه كه مربوط به امور مسلمين بود، صرف ميكردند. دربحار و برخي از كتب ديگر نقل شده شخصي به نام حسين مُكاري روزي در بغداد امام جواد عليه السلام را ديد که خيلي با تعظيم و اكرام و احترام، افراد زيادي اطراف آن حضرت هستند؛ در ذهنش گذشت كه منم در بغداد بمانم و به مدينه نروم و از اين امكانات و شرايط و اين وضع ظاهري امام جواد عليه السلام استفاده كنم. اين قضيه فقط در ذهنش گذشت. حضرت فرمودند: «يا حسين خبز الشعير وملح جريش في حرم جدّي رسول الله(ص) أحبّ إليّ ممّا تراني فيه» اگر من يك قرص نان با نمك نيم كوب و نيمدانه شده داشته باشم و كنار قبر جدّم در مدينه باشم از اين جلال و شكوهي كه تو الآن ميبيني بسيار براي من مطلوبتر است. امام عليه السلام اين حرف را براي تسكين حسين مكاري نزده است؛ بلکه ميخواهد بگويد واقعيت ما اين است؛ و اين مسئلهي مهمي است. شرايط زندگي امام جواد عليه السلام از جهت ثروت و اموال و امكانات خيلي به وفور بوده، اما حضرت اعتنايي نميكردهاند.امامت در سنين کودکي
اما آنچه كه خيلي برجستگي دارد، خصوصيتي است كه شايد در ائمه ديگر هم نبوده و آن اين است كه خداوند منصب مهم امامت را در سن هفت سالگي به ايشان عنايت كرد؛ مورخين اتفاق نظر دارند كه سنّ حضرت بعد از شهادت امام هشتم عليه السلام بيش از هفت سال نبود و خداوند منصب امامت را به او عنايت كرد. اين جاي تأمل زيادي دارد كه منصب عظيم امامت كه شخص ميخواهد حجت خداوند تبارك و تعالي قرار بگيرد، فرقي بين صغير و كبير ندارد. در نبوت نيز شبيه همين قضيه بوده است. منصب امامت كه به مراتب بالاتر از منصب نبوت است، خداوند تبارك و تعالي طوري قرار د اده كه مردم، اهل نظر، اهل علم، پي ببرند به اينكه اين منصب كوچك و بزرگ نميشناسد، فرقي نميكند. شما اين دو سه قضيه را دنبال كنيد، حالا قبل از اينكه ظاهراً امام هشتم به شهادت برسند، امام جواد عليه السلام در كوچه بوده و با بچهها مشغول بازي بودند يا اينكه حضور داشتند، وقتي موكب مأمون به آنجا ميرسد همه فرار ميكنند، اما ايشان باقي ميماند؛ مأمون تعجب ميكند كه اين بچه كيست كه از خوف و هيبت ما فرار نكرد و ايستاده؟ مأمون از حضرت سؤال ميكند نام شما چيست؟ در جواب ميفرمايد: ابن الرضا هستم. بعد سؤال ميكند چرا بقيه از ديدن ما رفتند و تو ايستادي؟تعبير امام(ع) را دقّت کنيد که چه فرموده؟ فرمود: «ليس في الطريق ضيق حتی أوسعه لك راه تنگ نبود كه برايت باز كند، راه ديگري هم بود كه تو رد شوي وليس لي جرمٌ فأخشاك منه جرمي هم نداشتم كه از تو بترسم، والظنّ بك حسنٌ إنّك لا تضر لا ذنب له حسن ظن به تو خوب است، من گمان به اين بردم كه تو به آدمي كه گناه نكرده كاري نداري». اين جواب در اوج حكمت است. چند مطلب را فرمودند كه هيچ روزنهاي براي سوال، و مطلب ديگري باقي نگذاشت؛ آنقدر محكم است كه همه جوانب ذهني طرف را كاملاً پاسخ ميدهد.
چند قضيه واقع شده بود كه مأمون شديداً نسبت به فضل و كمالات علم امام جواد عليه السلام اذعان داشت تا اينكه علاقمند شد و حاضر شد حضرت را به دامادي خودش در بياورد و خودش هم پيشنهادش را داد. عباسيون ناراحت شدند؛ نميخواستند كسي از اهلبيت پيامبر در حكومت عباسيون وارد شود. سياست مأمون و تمام عباسيون بر اين بود كه تا ميشود اينها از حكومت دور شوند. به مأمون اعتراض كردند كه اين كار درستي نيست كه تو انجام ميدهي! مأمون هم مقاومت كرد. گفتند بايد يك راهي را پيدا كنند تا امام جواد عليه السلام را از چشم مأمون بيندازند. نگاه كردند ديدند مأمون شيفته بُعد علمي آن حضرت شده با اينكه در صغر سن است، گفتند اين كاري ندارد، مجلسي تشكيل ميدهيم، اعلم فقها را دعو ت ميكنيم تا سختترين سؤالات را از امام جواد بپرسند.
رفتند اين پيشنهاد را به مأمون دادند؛ مأمون اول گفت من ميدانم دارم چكار ميكنم و شما اينها را نمي شناسيد كه چه كساني هستند، ولي اين پيشنهاد شما را قبول ميكنم. رفتند قاضي القضات بغداد ـ يحيي بن اکثم ـ را تطميع كردند و اموالي به او دادند و گفتند مشكلترين سؤال فقهي را بيا از اين آقازاده بپرس. عباسيون از اين جلسه دو هدف داشتند (كه اين خيلي مهم است) يك هدفشان اين بود كه مسئله ازدواج امام جواد عليه السلام به هم بخورد و هدف دومشان اين بود كه همان موقع اصحاب امام هشتم به مردم و شيعه ميگفتند: امام، امام جواد عليه السلام است و ميخواستند قضيه امامت را براي هميشه به زعم باطل و شيطاني خودشان از بين ببرند. مجلس را تشكيل دادند و يحيي بن اکثم عرض كرد: اجازه ميدهيد من سؤال كنم؟ حضرت فرمود «إسئل ما شئت» هرچه ميخواهي بپرس. حضرت نگفت در دايره فقه يا فلسفه يا قرآن و يا تفسير سؤال كن؛ بلکه فرمود: هرچه ميخواهي سؤال كن. يحيي بن اکثم كه سؤالش را از قبل آماده كرده بود، گفت: «ما حكم المحرم إذا قتل صيداً ما تقول جعلني الله فداك في محرم قتل صيداً؟» ميدانيد خود صيد براي محرم حرام است، قتلش هم حرام است؛ حال او ميپرسد حکم محرمي كه قتل صيداً چيست؟ حضرت در مقابل اين سؤال، ده بيست سؤال از او پرسيد. فرمود: «قتله في حلّ أو حرم؟» در حرم بوده يا در غير آن؟ عالم بوده يا جاهل؟، عمد بوده يا خطا؟، قاتل حر بوده يا عبد؟، قاتل صغير بوده يا كبير؟، قاتل بار اولش بوده يا بار چندم؟، آن صيد پرنده بوده يا غير پرنده؟، صغير بوده يا كبير؟، احرام عمره بوده يا احرام حج؟ يحيي بن اکثم مبهوت شد و حتي يكي از اينها را هم نتوانست دنبال كند. نقل ميكنند از عظمت خداوند تبارك و تعالي نسبت به آن عنايتي كه به امام جواد عليه السلام كرده، صداي تكبير اهل مجلس بلند شد.
مأمون گفت: «الحمدلله علی هذه النعمة والتوفيق لي في الرأي أعرفتم الآن ما كنتم تنکرونه» خدا را حمد كرد و بعد گفت: فهميديد آنچه را كه انكارش ميكرديد؟ بعد خود مأمون از امام عليه السلام تقاضا كرد پاسخ تمام سؤالاتي كه فرموديد را خودتان بدهيد؛ و بعد به كسي دستور داد كه اين جوابها را نوشتند. مأمون جملات ديگري هم دارد كه خيلي براي ما شيعهها قابل تأمل است. ببينيد دشمنان درجه يك شيعه چه مقدار به حقيقت مذهب اهلبيت رسيده بودند؛ اما حبّ دنيا و مقام و تبعيت از هوي و هوس نميگذاشت تسليم شوند. مأمون بعد از اينكه حضرت تمام اين سؤالات را جواب داد، به عباسيون خطاب كرد «أما علمتم علی أنّ هذا البيت ليسوا خلقاً من هذا الخلق» گفت شما نميفهميد كه اهلبيت افرادي هستند که مثل بقيه افراد معمولي بشر نيستند! اين حرف همان است كه خود ائمه فرمودند «لا يقاس بنا أحدٌ». من اين خاطره را دارم كه والد راحل ما(رضوان الله عليه) يك وقتي، يكي از همين نونهالاني كه خدا به ايشان عنايت كرده بود و قرآن را تماماً با انحاء مختلف حفظ كرده بود، پدرش او را خدمت والد ما آورد. والد ما نيز ايشان را خيلي احترام و تشويق كردند، اما آن شخص دفعتاً گفت با وجود چنين مسائلي، آنچه كه در مورد امام جواد عليه السلام بعضيها شبهه دارند حل ميشود. پدر ما خيلي ناراحت و عصباني شد؛ و فرمودند چي گفتي؟! اينها چه ربطي به امام جواد و امامت دارد. هزاران نفر مثل اين، ذرهاي نيست در مقابل قضاياي امام جواد(ع) و هيچ چيزي قابل مقايسه با اينها نيست. مأمون عباسي هم ميگويد: «إنّهم ليسوا خلقاً مثل ساير الخلق أما علمتم».
باز اين تعابير را ببينيد: «أما علمتم أنّ رسول الله(ص) بايع الحسن والحسين وهما صبيّان ـ شما نميدانيد كه پيامبر با امام حسن و امام حسين بيعت كرد وقتي صبي بودند ـ ولم يبايع غيرهما طفلين ـ با هيچ طفل ديگري بيعت نكرد، اما با اين دو بيعت كرد ـ. ولم تعلموا أنّ أباهم علياً آمن برسول الله وهو ابن تسع سنين ـ شما نميدانيد كه پدر اينها علي ابن ابيطالب ايمان به پيامبر آورد در حالي كه نُه ساله بود ـ فقبل الله ورسوله ايمانه ـ خدا و پيغمبر ايمانش را قبول كردند ـ ولم يقبل من طفلٍ غيره ولا دعی رسول الله طفلاً غيره. باز گفت: «أولم تعلموا أنّها ذرية بعضها من بعض ـ اينها ذريهاي هستند كه همهشان نور واحدند، بين كبير و صغيرشان فرقي نميكند ـ يجري لآخرهم ما يجري لأوّلهم. اين عبارات در تحف العقول و جلد 9 وسائل الشيعه آمده است.
من در دو دقيقه اين نكته را هم عرض كنم كه اين قضيه يك قضيهي مسلّم تاريخي است، اما معاندين و مخالفين مكتب اهلبيت از جمله ابن تيميه كه امروز تمام اين مفتضحات وهابيت از كتابهاي اوست، و تمام مفاسدي كه امروز اسلام گرفتارش هست، يكي از منشأهاي بزرگش وهابيت و همين ابن تيميه است، در كتاب منهاج السنّهاش اين قضيهي مسلّم تاريخي را انكار ميكند! مثلاً از حرفهايي كه اين آدم جاهل زده، اين است كه گفته مجرّد اينكه كسي فروعي مطرح كند عالم نيست؛ مجرد اينكه كسي تقسيم بندي كند، دليل بر علمش به احكام نيست. اين شخص براي اينكه آن خبث و رذالتي كه نسبت به مكتب اهلبيت ميخواهد اعمال كند را نشان دهد، ميآيد چنين قضاياي مسلمي را انكار ميكند. خداوند همه ما را با محمد و آل محمد محشور بفرمايد.
وصلّي الله علي محمّد و آله الطاهرين.
- بحث اخلاقی
- اصالة البرائة
- اصالت البرائت
- آیه 7 سوره طلاق
- آیات مورد استناد در مورد اصالة البرائت
- لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَآ آتاها
- تفاوت بين قرينه سياق و قرينه لفظيه
- تعریف سیاق
- شرایط تمسک به سیاق به عنوان قرینه
- بیان ضابطه انفاق در آیه لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَآ آتاها
- زهد حضرت جواد الائمّه(ع)
- امامت امام جواد (ع) در سن کودکی
- ماجرای یحیی بن اکثم در مناظره با امام جواد (ع)
- سخنان مامون عباسی در مورد فضایل امام جواد(ع)
برچسب ها:
به توسعه ی کلیدواژه های دروس کمک کنید
چکیده نکات
کلام مرحوم امام و نظر استاد در فقه الحدیث روایات أمهی مبتاعه
نظر شما