کتاب البیع بر اساس تحریر الوسیله 2
جلسه 43- در تاریخ ۰۱ دی ۱۳۸۷
چکیده نکات
فرق بين سلطنت بر ملک با سلطنت بر ملکيت ـ اقاله بر خلاف قاعده است
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
چکیده بحث گذشته
عرض کردیم که محقق اصفهانی(اعلیاللهمقامهالشریف)، استدلال به حدیث سلطنت را برای اثبات لزوم در معاطات و یا هر معاملهای که شک در لزوم آن شود، نپذیرفتند. بیان ایشان را توضیح دادیم. اجمالش این شد که در این حدیث سلطنت، اگر به مدلول التزامی این حدیث تمسّک کنیم، مدلول التزامی هر سلطنتی را که منافی با سلطنت مالک بر مالش هست، هر سلطنتی را که با سلطنت مطلقهی مالک بر مال خودش منافات دارد نفی میکند. بعد فرمودند مالک بر مال خودش سلطنت مطلقه دارد، امّا مالک ابتداءً، بقاءً، إزالةً و ایجاداً بر ملکیّت سلطنت ندارد. مالک (مشتری) سلطنت مطلقه دارد، هبه کند، وقف کند، بیع کند، صلح کند، اما این مالک، سلطنت بر إزاله ابتدایی ملکیّت ندارد، یعنی نمیتواند همان آنی که ملکیّت از بایع به مشتری منتقل میشود، ملکیت را ازاله کند. وقتی سلطنت بر ازالهی ابتدایی ملکیت نداشت، سلطنت بر ملکیّت ابقاءً هم ندارد. یعنی بگوئیم حالا این مالک (مشتری) میخواهد ملکیّت خودش را ادامه دهد و ابقا کند، چنین سلطنتی ندارد. وقتی چنین سلطنتی نداشت، سلطنت دیگری یعنی بایع، بر اینکه ملکیّت را ازاله کند با سلطنت مشتری بر مال خودش منافاتی ندارد.تفاوت سلطنت بر ملک با سلطنت بر ملکیت
طبق بیان محقق اصفهانی(ره) میگوئیم که ایشان گفته سلطنت بر ملک با سلطنت بر ملکیّت فرق دارد. ایشان میفرمایند معنای سلطنت بر ملک این است که یک مالی که ملک شماست، سلطنت مطلقه داری که بفروشی، هبه کنی، صلح کنی، عاریه دهی، و هر کاری خواستی انجام دهی. امّا بر ملکیّت این مال سلطنت نداری. چون آیا آن آنی که ملکیّت برای مشتری حادث شد، همان آن میتوانست ملکیّت را ازاله کند؟ خیر. الآن در یک معاملهی بیعی، وقتی بایع میگوید «بعتُکَ هذا بهذا»، همان آن که مشتری گفت «قبلتُ»، دیگر ملکیت برای مشتری حادث میشود.
حالا همان آنی که ملکیت برای مشتری حادث شد، «لیس له ازالةُ الملکیة عن نفسه ابتداءً»، نمیتواند ملکیت را ازاله کند.
اگر برای خودش خیاری داشته باشد، جعل خیار کند، و اعمال خیار کند و بگوید «فسختُ». با اعمال خیار، ملکیت از هر دو طرف به هم میخورد، یعنی عقد به هم میخورد. أمّا ابتداءً مشتری نمیتواند بگوید من ملکیت را از این مال برای خودم ازاله میکنم. پس مشتری سلطنت بر ملک دارد اما سلطنت بر ملکیّت ندارد. در إبقاء هم همینطور است، اگر در ابتدا سلطنت بر إزاله ندارد، در إبقاء هم سلطنت ندارد.
نتیجهای که محقق اصفهانی(ره) میگیرد این است که بایع (یعنی دیگری) که در مقام ازالهی ملکیت این مال از مشتری است، سلطنت او با سلطنت مطلقهی مشتری بر مال منافات ندارد. وقتی منافات نداشت میگوئیم حدیث سلطنت نمیتواند آن سلطنت غیر منافی را نفی کند -چون گفتیم محقق اصفهانی(ره) میفرماید اگر به مدلول التزامی تمسّک کنیم، سلطنت منافی را نفی میکند. حال که توضیح دادیم سلطنت بر ملکیّت، اصلاً با سلطنت بر مال منافات ندارد، سلطنت بر إزالهی ملکیت با سلطنت مشتری بر مال خودش منافات ندارد، حدیث سلطنت، سلطنتهای منافی را با مدلول التزامی نفی میکند، اما این سلطنت غیر منافی را نفی نمیکند-.
بر خلاف قاعده بودن إقاله
بعد میفرماید لذا ما قائلیم که إقاله بر خلاف قاعده است. إقاله یعنی فسخ طرفینی، بدون اینکه در یک معاملهای برای خودشان جعل خیار کنند. حال بعد از اینکه معامله تمام شد، طرفین با تراضی، معامله را به هم بزنند. میفرمایند اگر ما دلیل خاصّ شرعی بر مشروعیّتش نداشتیم، إقاله یعنی چه؟ إقاله فرع بر این است که من بخواهم با رضایت خودم ملکیت را از خودم نفی کنم، دیگری هم بخواهد با رضایت خودش ملکیت را از خودش نفی کند.
دقت کنید؛ -این مطلب را به عنوان توضیح کلام محقق اصفهانی(ره) میگویم و در کلام ایشان نیست- إقاله در باب نکاح جریان ندارد، که بگوئیم فسخ طرفینی است. در بیع و معاملات، دلیل خاص داریم که إقاله جریان دارد، سرّ اینکه إقاله بر خلاف قاعده است همین است، یک معاملهای واقع شد، ملکیّت از بایع به مشتری منتقل شد، از مشتری هم به بایع منتقل شد. چه دلیلی داریم که مجرّد اینکه هر کدام راضی شوند به اینکه ملکیّت را از خودشان نفی کنند معامله به هم بخورد، دلیلی بر این معنا نداریم، مگر اینکه ادلهی مشروعیت إقاله را بگیریم.
بعبارة أخری؛ آیا در باب نکاح میتوانیم به حدیث سلطنت تمسّک کنیم، بگوئیم «الناس مسلطون علی اموالهم»، مرد یک مهریهای برای زن قرار داده، در مقابل این مهریه هم این زن را گرفته، حالا آیا زن میتواند به مرد بگوید که این مهریه برگردد، تو هم از نکاح خودت برگرد؟ نکاح بدون طلاق به هم بخورد. ما در شریعت میگوئیم تا طلاق نیاید، نکاح به هم نمیخورد. ازالهی زوجیت دست زوج و زوجه نیست. قاعده همین است که همانطور که ازالهی زوجیت، دست زوج و زوجه نیست، در معاملات هم همینطور است، ازالهی ملکیت دست بایع و مشتری نیست. إقاله که فسخ طرفینی و تراضی طرفین به فسخ است، اگر بخواهد مؤثر باشد، نیاز به دلیل دارد و دلیلش هم روایاتی است که وارد شده است.
آخرین تعبیر محقق اصفهانی(ره) این است که سلطنت بر ملکیّت، در طول سلطنت بر ملک است نه در عرض آن.
وقتی در طول آن شد، «الناس مسلطون» شامل آن نمیشود. «الناس مسلطون» شامل سلطنت بر ملک و مال میشود به انحاء سلطنت، اما شامل سلطنت بر ازالهی ملکیت یا ایجاد ملکیت نمیشود. میگوئیم فرض میکنیم اگر بایع سلطنت بر ازالهی ملکیت مال از مشتری داشته باشد و شارع برای او این سلطنت را قرار داد، آیا این سلطنت با «الناس مسلطون علی اموالهم» منافات دارد؟ مرحوم محقق اصفهانی میگوید خیر، این سلطنت منافات با آن ندارد، «الناس مسلطون علی اموالهم» نمیگوید مردم بر اموالشان و بر ملکیّت اموالشان سلطنت دارند، اگر «الناس مسلطون» شامل ملکیّت هم میشد، دیگری که میخواهد ازالهی ملکیت کند، با این منافات پیدا میکند. ایشان پس از اینکه بین سلطنت بر ملک و سلطنت بر ملکیّت فرق میگذارد، میگوید اگر -هنوز نمیدانیم شارع چنین سلطنتی را برای بایع قرار داده یا نه؟- شارع این سلطنت را برای بایع قرار داده باشد، با «الناس مسلطون» منافاتی ندارد. یعنی الآن یک معاملهای واقع شد، آیا بایع سلطنت بر اینکه ملکیّت مال را از مشتری نفی کند، دارد یا نه؟ دلیلی بر این سلطنت نداریم. اما محقق اصفهانی(ره) میخواهد بگوید که اگر شارع این سلطنت را برای بایع قرار داده بود، با حدیث «الناس مسلطون علی اموالهم» منافاتی ندارد. بالاخره کلام محقق اصفهانی(ره) این است که هیچ کس سلطنت بر ملکیت ندارد. ملکیت سبب میخواهد و سببش موجود شده، اگر سببش از بین برود او هم از بین میرود. کسی خودش سلطنت بر ملکیّت داشته باشد نداریم. چون نسبت به ملکیت دیگری ازالةً و ابقاءً دلیل نداریم و نسبت به خودش هم دلیل نداریم، لذا «الناس مسلطون» شاملش نمیشود.
کسی که یک مالی دارد و این مال مع وصف کونه مالاً له، بگوید الآن ملکیت خودم را از این مال ازاله کردم، نسبت ملکیت است، میتواند مال را نابود کند، طرف اضافه از بین میرود، وقتی طرف اضافه ملکیت از بین رفت دیگر ملکیّتی هم نیست، درست است. امّا مع وجود المال، نمیتوانم نسبت را ازاله کنم. این را چه جوابی میدهید؟ الآن یک مالی موجود است، ملکیت شما به عنوان یک امر اضافی، نسبت به این مال هست، شما هستید، مال هم هست، محقق اصفهانی(ره) میگوید شما سلطنت بر ازاله ملکیت داری؟
سببی که منشأ این شده که این مال، ملک من شده، موجود است، من نمیخواهم بیع را فسخ کنم. یک وقت سبب را از بین میبرم، سبب را که از بین بردم ملکیت هم از بین میرود، اما نمیخواهم سبب از بین برود، اما بگویم این مال مع کونه مالاً لی، من ملکیت خودم را میخواهم ازاله کنم، این نمیشود. ایشان میگوید مطلق است، موضوعش ملک است، مال است، میگوید شما بر ملک و مال خودت سلطنت مطلقه دارد، هر کاری خواستی انجام بده.
ایشان میگوید ملکیت یک امری است که سببش حادث شده، اگر سبب موجود باشد ملکیت هست و اگر نباشد نیست.
«المنفی بالالتزام هی السلطنة المنافیة لسلطنة المالک على جمیع التصرفات الواردة على المال، دون غیرها من أنحاء السلطنة مثلا سلطنة المالک على بیع ماله تنافی سلطنة الغیر على اشترائه منه بدون اختیاره»؛ وقتی به مدلول التزامی میرسد، میگوید آنچه منفی است سلطنت منافی با این سلطنت مطلقه است، موضوع سلطنت مطلقه را مال میگیرد و تصرّفاتی که در این مال میخواهد انجام دهد. کسی مالی را میخواهد بفروشد، اگر گفتیم بدون اختیار و رضایت شما، مشتری میتواند از شما بخرد، این با این سلطنت انسان بر بیع مالش منافات دارد. انسان وقتی سلطنت دارد میگوید به هر کسی بخواهم میفروشم و به هر کس نخواهم نمیفروشم!
« و لیس سلطنة الغیر على الرجوع سلطنة على تملّک المال على حد سلطنة الشفیع على تملّک مال المشتری ببذل مثل الثمن لتکون مزاحمة لسلطان المالک، بل سلطنة على الرد و الاسترداد» ؛ حالا بحث ما این است که میخواهیم ببینیم غیر، که بایع است، بعد از اینکه معامله شده، میتواند سلطنت در رجوع بر مال داشته باشد یا نه؟
محقق اصفهانی(ره) میگوید شما توجه کنید سلطنت غیر بر رجوع به این مال، مانند سلطنت شفیع بر اینکه معامله را با حق شبهه به هم بزند نیست. شفیع به آن مشتری میگوید پولت را بگیر، من با این بایع شریک بودم، او بیخود سهمش را به شما فروخت، من خودم میخواهم بردارم. این سلطنت، سلطنت منافی است. مشتری خریده و مالک شده، اما این حق دارد بگوید این ثمن را بگیر و معامله را بهم بزند. ایشان میگوید سلطنت بایع بر رجوع، مثل این سلطنت شفیع نیست، لتکون مزاحمةً لسلطان المالک ، پس این سلطنت غیر بر رجوع چیست؟ «بل سلطنة على الرد و الاسترداد، فهو فی الحقیقة سلطنة على إزالة الملکیة، و المالک له السلطان على الملک لا على الملکیة، فکما لیس له السلطنة على إزالة الملکیة ابتداء، کذلک لیس له السلطنة على إبقاء الملکیة، حتى تکون سلطنة الغیر على إزالتها مزاحمة لها»؛ میفرماید سلطنت رد، یعنی سلطنت بر ازالهی ملکیت است، که این روشن است، بعد کلامی دارد که تمام حرف و روح تحقیق محقق اصفهانی(ره) به این برمیگردد که مالک (در این مثال، مشتری است) سلطنت بر ملک دارد نه بر ملکیت. همانطور که مشتری همان آن که مالک شد، نمیتواند ازالهی ابتدایی ملکیت کند، همانطور سلطنت بر ابقاء ملکیت هم ندارد، حتی تکون سلطنة الغیر علی إزالتها مزاحمةً لها ؛ و بعد میگوید و لذا در محل خودش گفتیم که اقاله و تفاسخ بر خلاف قاعده هستند. این خلاصهی فرمایش محقق اصفهانی(اعلی الله مقامه).
جواب امام(رض) به اشکالات محقق اصفهانی(قده)
این اشکال محقق اصفهانی(ره) را محقق خوئی(قده) با اینکه شاگرد ایشان هم بودند، اما در کتاب مصباح الفقاهه متعرض نشدند، اما امام(رضواناللهعلیه) متعرض شدند و چهار جواب از ایشان دادهاند.جواب اول
در اولین جواب فرمودهاند: «أنّ سلطنة المالک على ملکه تکفی فی کونه سلطاناً على إبقائه و إزالته، من غیر احتیاج إلى السلطنة على الملکیّة»؛ سلطنت بر ملک، سلطنت بر ازاله را هم میآورد، سلطنت بر ابقاء را هم میآورد، اما احتیاج نداریم که سلطنت دومی به نام سلطنت بر ملکیّت درست کنیم. ایشان میفرمایند همین مقدار که شما قبول کردید مشتری سلطنت بر ملک دارد کافیست، برای اینکه سلطنت بر ازاله داشته باشد، نیاز به سلطنت بر ملکیت نداریم.نقد استاد بر جواب اول امام(ره)
با توضیحی که از کلام محقق اصفهانی(ره) دادیم، این جواب تام نیست. محقق اصفهانی(ره) میخواهد بگوید ملکیت سبب دارد، اگر سببش باشد ملکیت هست و اگر نباشد ملکیت نیست، کسی استقلالاً سلطنت بر ملکیت ندارد. ما بخواهیم بگوئیم با سلطنت در ملک، سلطنت بر ازاله هست، این اول الکلام و اوّل دعواست. ایشان میفرمایند مشتری سلطنت بر ازاله ندارد و لو سلطنت بر ملک دارد. شما باید اثبات بفرمایید که سلطنت بر ملک، محقِّق سلطنت بر ازاله است. در جواب اول، امام(ره) اثبات نفرمودند.جواب دوم
در جواب دوم فرمودهاند: «مع أنّ السلطنة على الملک بما هو ملک سلطنة على الملکیّة، فإزالة ملکیّته من غیر اختیاره من أوضح مراتب المزاحمة لسلطنته، کما أنّ سلطنته على إزالة ملکه عن نفسه من أوضح مراتب السلطنة و أقواها»؛ ایشان میفرمایند اصلاً چرا شما بین سلطنت بر ملک و سلطنت بر ملکیت تفکیک کردید؟ امام(رضوان الله علیه) میفرمایند سلطنت بر ملک، عین سلطنت بر ملکیّت است. اگر یک مالی که ملک دیگری است، انسان بخواهد بدون اختیار او ملکیّتش را ازاله کند، این از أوضح مصادیق مزاحمت است. حالا این بیان را روی جهت عرفی میخواهند بفرمایند؟ یعنی بگوئیم جواب اصلاً همین است که در مقابل محقق اصفهانی(ره) بگوئیم و لو به دقت عقلی، بین سلطنت بر ملک و سلطنت بر ملکیّت فرق است، میشود آثاری هم برایش ذکر کرد، اما عرف که فرق نمیگذارد، عرف میگوید این مال خودم است و ملکیتش هم دست خودم است، هر وقت خواستم ملکیتش را از بین میبرم و اگر نخواستم از بین نمیبرم. سلطنت بر ملک را عرف همان سلطنت بر ملکیت میداند.نقد استاد بر جواب دوم امام(ره)
منتهی اینجا این بحث پیش میآید که شما کدام عرف را میگوئید؟ عرفی که تسامح کند؟ گاهی اوقات میگوئیم فرض کنید در روایت آمده «الناس مسلطون علی اموالهم»، در فقه میگوئیم بین مال و ملک فرق است، لذا بعضی میگویند در روایت دارد «الناس مسلطون علی اموالهم لا علی املاکهم»، یا «لا علی احکام اموالهم»، عرف که این چیزها را نمیفهمد. فقهای ما در فقه گاهی اوقات این تفکیکها را دارند اما عرف هم نمیفهمد. یعنی به این است که اگر عرف را متوجه کنیم، آخرش میفهمد. به عرف میگوئیم شما الآن مع کونه این مال موجود است و خودت هم هستی، نسبت بین شما و مال هم اضافهی ملکیت است، آیا خودت میتوانی اضافهی ملکیت را از بین ببری؟ میگوید نه، میگوید اگر عقد به هم بخورد ملکیت از بین میرود و اگر به هم نخورد باقی است. من یک سلطنت مستقلی بر ازالهی ملکیت ندارم. باز ما پس در این جواب دوم میخواهیم عرض کنیم امام می فرماید عرفاً سلطنت بر ملک با سلطنت بر ملکیت فرقی نمیکند.
پس در این اشکال دوم تعلیقهی ما این است که درست است اگر بخواهید بفرمایید بین دقّت عقلی و نظر عرف باید فرق بگذاریم، عرف میگوید سلطنت بر ملک، همان سلطنت بر ملکیّت است، اما اشکال این است که اگر عرف متوجه بود همین حرف را میزد؟ محقق اصفهانی(ره) میخواهد بگوید اگر عرف را متوجه کنیم، خودش قبول میکند که بین سلطنت بر ملک و سلطنت بر ملکیّت فرق وجود دارد. دلیلش این است که شما الآن وقتی این مال موجود است، شما موجود هستی، اضافه بین شما و مال، اضافهی ملکیت است. چطور میتوانی این اضافه را به هم بزنی و بگویی من اضافهی ملکیت را از بین بردم، هزار بار هم بگوئی فایدهای ندارد.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله اجمعین.
- معنای اقاله
- استدلال به حدیث سلطنت بر اصاله اللزوم در بیع
- نظر محقق اصفهانی در استدلال به حدیث سلطنت را برای اثبات لزوم در معاطات
- تفاوت سلطنت بر ملک با سلطنت بر ملکیت
- بر خلاف قاعده بودن إقاله
- وجود دلیل خاص بر جواز اقاله
- اقاله در نکاح
- جواب امام به اشکالات محقق اصفهانی در تفاوت سلطنت بر ملک و مالکیت
- نقد جواب امام به اشکالات محقق اصفهانی در تفاوت سلطنت بر ملک و مالکیت
- عرفی بودن تفاوت سلطنت بر ملک با سلطنت بر ملکیت
برچسب ها:
به توسعه ی کلیدواژه های دروس کمک کنید
چکیده نکات
فرق بين سلطنت بر ملک با سلطنت بر ملکيت ـ اقاله بر خلاف قاعده است
نظر شما