کتاب البیع
جلسه 49- در تاریخ ۲۱ بهمن ۱۳۸۶
چکیده نکات
استدلال به روایات باب طلاق در بیع اخرس
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
استدلال به روايات بر صحت بيع أخرس با اشاره
بحث «بيع أخرس»؛ طبق قاعده أوليه تمام شد و فرض شك را هم توضيح داديم. در اين بحث در فقه، رواياتى هم وجود دارد، كه برخي در باب طلاق أخرس، برخي در باب وصيت اخرس و برخي در باب تلبيه أخرس، تشهد أخرس و قرائت أخرس وارد شده است. بايد اين روايات را ملاحظه كنيم تا ببينيم از اين روايات چه استفادهاى میكنيم.
استدلال شيخ انصاري(قده) به روايات باب طلاق
ابتدا به رواياتى كه در باب طلاق وارد شده ميپردازيم، که شيخ انصارى(اعلى الله مقامه الشريف) نيز به اين روايات و فحواى آنها بر صحت بيع أخرس استدلال كردهاند و گفتهاند اگر طلاق أخرس صحيح باشد، بيع أخرس بالاشارة، بطريق أولى صحيح است. اين روايات در وسائل الشيعة، ج22، باب 19 تحت عنوان «باب جواز طلاق الاخرس بالكتابة و الاشارة و الافعال المفهمة له» وارد شده است، چند حديث در اين باب نقل كرده است.روايت اول: حديث سوم باب 19، موثقه سكونى است: «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْن –شيخ صدوق- عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِي -گرچه سكونى، عامى مذهب است، اما در رجال مورد اعتماد است- عن أبِى عَبدِالله -البته در بعضى از كتب روائى، عن أبى عبدالله را آورده و در بعضى از كتب نياورده است- قال طَلَاقُ الْأَخْرَسِ أَنْ يَأْخُذَ مِقْنَعَتَهَا وَ يَضَعَهَا عَلَى رَأْسِهَا وَ يَعْتَزِلَهَا» ، میگويد يك مردى لال است، میخواهد زنش را طلاق دهد، طلاقش به اين است كه مقنعهاش را روى سر او بگذارد، يعنى مقنعهاي كه در كنار اوست را روي سر او بگذارد و از او اعتزال و كنارهگيرى كند. دو حديث ديگر از «ابى بصير» و «ابان بن عثمان» است كه آنها هم شبيه همين حديث است.
روايت دوم: حديث مهمى كه در اين باب آمده، صحيحه بزنطى است؛ «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ الْبَزَنْطِيِّ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا(ع) عَنِ الرَّجُلِ تَكُونُ عِنْدَهُ الْمَرْأَةُ يَصْمُتُ وَ لَا يَتَكَلَّمُ قَالَ أَخْرَسُ هُوَ قُلْتُ نَعَمْ وَ يُعْلَمُ مِنْهُ بُغْضٌ لِامْرَأَتِهِ وَ كَرَاهَةٌ لَهَا أَ يَجُوزُ أَنْ يُطَلِّقَ عَنْهُ وَلِيُّهُ قَالَ لَا وَ لَكِنْ يَكْتُبُ وَ يُشْهِدُ عَلَى ذَلِكَ قُلْتُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ فَإِنَّهُ لَا يَكْتُبُ وَ لَا يَسْمَعُ كَيْفَ يُطَلِّقُهَا قَالَ بِالَّذِي يُعْرَفُ بِهِ مِنْ أَفْعَالِهِ مِثْلِ مَا ذَكَرْتَ مِنْ كَرَاهَتِهِ وَ بُغْضِهِ لَهَا»؛
اسناد شيخ صدوق به بزنطى صحيح است و سند اين روايت مشکلي ندارد.
بزنطى از امام رضا(ع) سؤال میكند مردى زوجهاى دارد، و اين مرد لال است و حرف نمیزند -راوي ابتدا گفته: اين مرد سكوت میكند. امام(ع) فرموده؛ يعني اين است كه او اخرس است؟ راوي گفته؛ بلى او لال است-، و ما میدانيم که او نسبت به زوجه خودش بغض و كراهت دارد و از او بدش میآيد. آيا میتواند ولىّ أخرس از طرف او، آن زن را طلاق دهد؟ حضرت(ع) فرمود خير، اين چيزى نيست كه ولىّ بتواند در آن دخالت كند، بلکه أخرس روى يك كاغذ بنويسد كه «زوجتى طالق» و بر اين كتابتش هم دو نفر را بعنوان شاهد قرار دهد. راوي به امام(ع) عرض كرد او نمیتواند بنويسد و نميتواند بشنود كه بگوييم اين را بنويس، حالا با چه طلاق دهد؟
امام(ع) میفرمايد همان افعالى كه از او صادر میشود –در برخي نسخ به جاي افعال، احوال وارد شده-، همان اشاراتى كه از او صادر میشود مثل کراهت و بغض او، کافي است.
پس در اين روايات، امام(ع) میفرمايند أخرس براي طلاق، ابتدا بنويسد (البته كلمه اول ندارد، ولى ظاهر روايت اين است)، بعد میگويد قدرت نوشتن ندارد، میفرمايد با افعال و احوالش اشاره كند، با همان بغض وكراهتش، به زن اشاره كند كه من میخواهم از او جدا شوم.
شيخ انصارى(ره) در مكاسب به اين روايت استدلال كرده و فرموده اگر طلاق أخرس با اشارهى مفهمه صحيح باشد، بيع او به طريق أولى با اشاره صحيح است.
اشکالات امام(ره) بر استدلال شيخ(ره)
بر اين استدلال شيخ(ره) چند اشكال شده است، كه برخي از اين اشكالات را امام(رض) در كتاب البيع ذكر كردهاند.اشكال اول: ممكن است عكس اين قضيه باشد؛ يعنى بگوييم شارع در صدد بوده که نسبت به طلاق و نكاح توسعه دهد. مسأله نكاح و طلاق، از مسائلى است كه زياد مورد ابتلا واقع میشود؛ يعنى از اين ديد نگاه كنيم و بگوييم شارع مقدس، يك توسعهاى در خصوص باب طلاق و خصوص باب نكاح قرار داده است. در بعضى تعابير آمده است كه اصلاً خود حفظ فروج، اقتضاى اين را دارد. اين مرد از اين زن بدش میآيد، اگر قصد دارد او را طلاق دهد، بگوييم اگر لال است و بلد هم نيست بنويسد، اصلاً نمیشود او را طلاق داد. لذا چون اين زن میخواهد ازدواج كند، يا اين مرد میخواهد زن بگيرد، براى حفظ فروج، بگوييم شارع يك توسعهاى را در باب طلاق و نكاح داده است.
جواب از اشکال اول: امام(ره) بعد از ذکر اين اشکال، ميفرمايد «فتأمّل» . فتأمل ايشان اشاره دارد به اينكه اين پاسخ درست نيست، زيرا عكس اين هست، يعنى بالاخره فروج و نكاح و طلاق، أولى به دقت و احتياط است از بيع. بيع كه چيز مهمى نيست، ميخواهد يك نان يا ميوهاى بفروشد، بيع غالباً در امور غير مهمّه است، اما طلاق و نكاح، يك امر بسيار مهمّى است. لذا اين اشكال اول بر مرحوم شيخ اشكال واردى نيست.
اشکال دوم: اين روايات، ادعا را اثبات نمیكند. ادعا اين است كه ما میخواهيم بگوييم اشاره، قائم مقام صيغه و بيع لفظى است؛ يعني همانگونه كه بيع به صيغه و به الفاظ واقع میشود، اشاره قائم مقام اين است. امّا در اين روايات ندارد كه اشاره أخرس، قائم مقام لفظ است. از امام(ع) سؤال میكند كه اگر اخرس چگونه زنش را طلاق دهد؟ میفرمايد طلاقش به اين است كه احوال و افعالش طورى باشد كه اشاره به اين بغض و كراهت داشته باشد، اما بر اينكه اين اشاره جاى لفظ واقع میشود، دلالتي ندارد.
بعبارة أخرى؛ ما در بيع لفظى ميگوييم؛ بيع بالصيغة هم صحيح و هم لازم است. الان دنبال اين هستيم که آيا «اشاره» جاى اين افعال مینشيند يا نه؟ بگوييم همانطور كه بيع لفظى، صحيح و لازم است، «اشاره» هم اين چنين است، لکن اين روايت اين مدّعا را اثبات نمیكند. ممكن است مستشکلي اشكال كند كه اتفاقاً بايد بگوييد اين جاى لفظ واقع میشود. براى اينكه ما دو نوع طلاق که نداريم، اگر دو نوع طلاق داشتيم؛ يكى «طلاق به لفظ» و يكى «طلاق معاطاتى»، آن وقت میگفتيم در اين روايت كه ميگويد با اشاره اخرس، طلاق واقع میشود، نميگويد اين جاى طلاق لفظى است، ممكن است جاى طلاق معاطاتى باشد.
در حالى كه ما طلاق معاطاتى نداريم، و أصلاً در طلاق، معاطات معنا ندارد. پس كسى كه عاجز است، اگر اشاره كند، اين اشارهاش حتماً بايد جاى لفظ بنشيند. بعبارة أخرى؛ ما يك بيع لفظى داريم و يك بيع معاطاتى، اگر در روايتى هم وارد شد كه با اشاره، بيع واقع میشود، میگوييم اصل اينكه بيع با اشاره واقع میشود را در روايت دارد، اما بر اين كه اين اشاره، قائم مقام لفظ است دلالتي ندارد. امّا در باب طلاق، غير از طلاق با لفظ، كه زيد میگويد «هى طالق» يا «انت طالق»، اصلاً چيز ديگرى نداريم، لذا امام(ع) هم میگويد با اشاره، طلاق اخرس واقع میشود، پس بايد «اشاره» قائم مقام طلاق لفظى باشد. جواب اين است كه گرچه ما در قادر، دو نوع طلاق نداريم، اما چه دليلى داريم بر اينكه اصلاً طلاق معاطاتى مطلقا وجود ندارد؟ شايد در شرع، از همين روايت، طلاق معاطاتي را استفاده كنيم؛ اين كه میگويد «يضع مقنعتها و يضعها على رأسها و يعتزلها»، بگوييم همين طلاق معاطاتى است. چه اشكالى دارد که اين روايات بگويد طلاق معاطاتى در خصوص اخرس محقق ميشود؟ بله، در غير أخرس دو نوع طلاق نداريم و تنها طلاق لفظى است، اما هيچ دليلى نداريم كه در أخرس هم طلاق معاطاتى نداشته باشيم.
جواب از اشکال دوم: ممكن است بگوييم در صحيح بزنطى که ميگويد «كيف يطلقها» ، اين عبارت ظهور دارد در اينكه همان طلاقى كه ديگران انجام میدهند، اين شخص چگونه انجام دهد؟ میفرمايند «يكتب و يشهد على ذلك» ؛ آن «يكتب» جاى طلاق لفظى ديگران است. به نظر ما؛ اگر امام(ع) فقط میفرمود أخرس اينطور طلاق دهد، اين اشكال وارد نبود و میگفتيم امام(ع) فرموده اينگونه طلاق بدهد و شايد اين طلاق معاطاتى باشد. اما سائل میگويد «كيف يطلقها؟» . ظهور كلام سائل اين است كه آن طلاقى كه ديگران انجام میدهند چگونه است، أخرس میخواهد مثل همانها طلاق دهد، فقط زبان ندارد. میفرمايد «يكتب و يشهد» ، يعنى تمام شد، يعنى طلاق او مثل طلاق لفظى است. میگويد قدرت بر كتابت ندارد. میفرمايد اشاره كند. پس اشاره او هم مىشود مثل بيع لفظى يا طلاق لفظى، و از اين نظر تمام آن احكام را دارد.
نظر استاد
پس اشکال اول که وارد نبود، اشكال دوم را هم با بيانى كه عرض كرديم جواب داديم. دقت كنيد! اگر بخواهيم فقط كلام امام(ره) را معنا كنيم، همان است كه قبلاً گفتيم که امام(ره) میفرمايد طلاق اينگونه واقع میشود، و شايد اين طلاق معاطاتى باشد. اما با در نظر گرفتن سؤال سائل، و با در نظر گرفتن آن «يكتب و يشهد»؛ ميگوييم اشاره عين طلاق لفظى است و فرقى نمیكند.
تمسک به روايات باب تلبيه و تشهد
روايات ديگرى در مورد تلبيه و تشهد وارد شده، که اين روايات در کافي، ج3، ص315، آمده است.
روايت اول: موثقه سکوني است از امام صادق(ع) که حضرت فرمود: «تَلْبِيَةُ الْأَخْرَسِ وَ تَشَهُّدُهُ وَ قِرَاءَتُهُ لِلْقُرْآنِ فِي الصَّلَاةِ تَحْرِيكُ لِسَانِهِ وَ إِشَارَتُهُ بِإِصْبَعِه» ؛ اگر أخرس میخواهد در حج تلبيه بگويد يا در نماز تشهد و قرائت بخواند، دو كار بايد انجام دهد؛ موقع تلبيه گفتن زبانش را حرکت دهد، و با انگشت اشاره کند. ظاهر روايت اين است كه دو چيز معتبر است؛ هم «تحريك لسان» و هم «اشاره به اصبع».
بر اين روايت، اشكال قبلى كه در روايت طلاق وارد بود، نمیآيد. اصلاً ديگر تلبيه را نمیتواند بگويد، تلبيه يک امر لفظى است، مثل بيع نيست كه در بيع ميگوييم خودش يك امر مسببى است، تلبيه عنوان لفظ را دارد، قرائت قرآن عنوان لفظ را دارد، تشهد عنوان لفظ را دارد. میگويد بجاى آن؛ تحريك لسان و اشاره به اصبع داشته باشد. پس اشاره، قائم مقام لفظ است.
اشکالات استدلال به اين روايات
دو اشكال در اين روايات تلبيه و تشهد وارد است.اشكال اول: بحث ما در معاملات است. معاملات؛ امور انشائى و امور ايجادى هستند. در اين روايات، مسأله تلبيه و تشهد، از امور اخبارى هستند، يعني حكايت میكند «اشهد ان لا اله الا الله»، انشاء نمیكند. اما در ما نحن فيه، بايد ايجاد كند. ممكن است كسى بگويد در باب حكايت و خبر، با تحريك لسان و اشاره به اصبع مانعى ندارد، اما در ما نحن فيه بحث در اين است كه آيا اشاره در مقام انشاء و ايجاد، قائم مقام لفظ است يا نه؟ اين روايت بر چنين چيزى دلالت ندارد.
اشکال دوم: بين معاملات و عبادات فرق است. در عبادات، مباشرت لازم است؛ يعني خود شخص بايد انجام دهد، لذا میگويد با «تحريك لسان» و «اشاره به اصبع» انجام دهد. اما در معاملات، مباشرت لازم نيست. لذا اگر گفتيم در عبادات با «تحريك لسان» و «اشاره به اصبع» واقع میشود، اين ملازمه ندارد كه در معاملات هم با اشاره و تحريك لسان واقع شود.
نتيجه بحث
پس روايات باب تلبيه و تشهد و قرائت هم قابل استناد براي ما نحن فيه نيست.
و صلی الله علی سیدنا محمد وآله اجمعین.
- اثبات جایگزینی اشاره به جای لفظ در بیع اخرس
- استدلال به روایات باب طلاق در بیع اخرس
- استدلال به روايات بر صحت بيع أخرس با اشاره
- استدلال شيخ انصاري به روايات باب طلاق بر صحت بیع اخرس
- موثقه سكونى درمورد صحت طلاق اخرس
- موثقه سكونى درمورد طلاق اخرس
- صحيحه بزنطى در مورد طلاق اخرس
- اشکالات امامخمینی بر استدلال شيخ در مورد طلاق اخرس
- استفاده طلاق معاطاتی از روایات طلاق اخرس
- موثقه سکوني در مورد تلبیه اخرس
- تفاوت معاملات و عبادات در مورد اخرس
برچسب ها:
به توسعه ی کلیدواژه های دروس کمک کنید
چکیده نکات
استدلال به روایات باب طلاق در بیع اخرس
نظر شما